۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

تفال

از سر کوی تو هر کو به ملالت برود
نرود کارش و آخر به خجالت برود

کاروانی که بود بدرقه‌اش حفظ خدا
به تجمل بنشيند به جلالت برود

سالک از نور هدايت ببرد راه به دوست
که به جايی نرسد گر به ضلالت برود

کام خود آخر عمر از می و معشوق بگير
حيف اوقات که يک سر به بطالت برود

ای دليل دل گمگشته خدا را مددی
که غريب ار نبرد ره به دلالت ببرد

حکم مستوری و مستی همه بر خاتم تست
کس ندانست که آخر به چه حالت برود

حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی
بو که از لوح دلت نقش جهالت برود

۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

دنیای زنانه مردانه

امروز هوا ابریه و من یه کمی دلتنگم. یکی از بهترین دوستام چند دقیقه پیش تماس گرفته بود. کمی با هم حرف زدیم ویه کمی اوضاع بهتر شد :) چقــــــــدر دلم براش تنگ شده. یه وقتایی فکر میکنم به مشخصه ای که من و این دوستم رو به هم پیوند میده؛ سرسخت بودنمون در بعضی مسائل. البته اون خیلی مهربونه و عین حال بسیار با پشتکار و محکم. یادمه زمانی که با هم کار میکردیم تیم جالبی بودیم. یه وقتایی بیش از انتظار ازخودمون مایه میذاشتیم. این همونیه که من فکر میکنم گاهی مایه آزار زنها میشه. ما زنها گاهی اونقدر پیش میریم که بقیه یادشون میره جنس ما چیه. گاهی اونقدر مردونه میشیم که بقیه متوجه نیستن ما از چی ساخته شدیم. یادشون میره اینکه چرا به زنها میگن جنس لطیف! که زود میشکنه حتی اگه از ظاهرش پیدا نباشه. این دوست من نمونه ای از همین زنهاست. حساس و شکننده اما درعین حال بسیار محکم و پر تلاش. خدایا یعنی بقیه هم میتونن این موجودات رو درک کنن؟ امیدوارم!!!