۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

چند سال پیش به توصیه دندون پزشکم که خانم نازنینی بود، برای اولین بار مسواک برقی خریدم. همون شب که رفتم خونه ازش استفاده کردم اما اونقدر لرزشش توی دهنم زیاد بود که آزاردهنده بود. یاد حرفش افتادم که گفت، اولش برات خیلی سخته، چون اونهمه لرزش برای کسی که عادت نداره راحت نیست. اما ادامه بده. بعدش اونقدر عادت میکنی که ... راست میگفت. همین اتفاق افتاد

داشتم با خودم فکر میکردم هر کاری آزار دهنده ای بعد از مدتی عادت میشه. گاهی این آزار اثرات خوبی هم داره. شبیه درمانهای پزشکی یا روانی  و خیلی چیزهای دیگه. اما گاهی هم هیچ اثر خوبی نداره جز اینکه روحت رو بسابه و .... دیروز حرف از حجاب اجباری شد. شاید در یه دوره ای از زندگیم بهش حتی عادت کرده بودم. چون دیگه نمیپرسیدم چرا مجبورم؟ چرا حق انتخاب ندارم.... انگار که آزارش برام عادت شده بود. اما جای زخم زور شنیدنه، هنوزم هست... نمیدونم پاک خواهد شد روزی یا نه!؟

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

خـــــــــــدا

یکی از دوستان تعریف میکرد که داره روی یه سری کلاس یوگا برای بچه ها کار میکنه. روشش نمیدونم چطوره اما میخواد درقالب بازی با بچه ها تکنیک های یوگا رو بهشون انتقال بده. داره روی این موضوع کار میکنه و خب پیش میاد که گاهی ایده هاش رو روی بچه خودش امتحان میکنه. ازش خواسته یه نقاشی بکشه و بهم بگه خدا کجاشه. نقاشی ش پر رنگ بود وقتی برگشت. گفتم حالا بهم بگو خدا کوش؟ گفت همه این رنگها خداست. خدا همه جای نقاشی منو پر کرده....!؟

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۵, جمعه

توی یه قسمتی از سفر برگشتم، با یه آقای ایرانی مسن همسفر شدم که می گفت حدود 38 سال هستش که اینجا زندگی میکنه. خودشون از یه سفر کاری از هندوستان برمی گشتن و همین که فهمید من از ایران برمیگردم، کلی خوشحال شد و از اوضاع مملکت پرسید. من هم خیلی اهل آسمون و ریسمون نیستم، گفتم همه چی خوبه، آرومه مردم دارن زندگی شون رو میکنن به ما هم خیلی خوش گذشت. انگار که هر چند لحظه یکبار حوصله اش سر بره! دوباره میگفت خانم واقعا این سروصداهایی که هست به نظر من همش پروپاگانداست. همه چی اونجا عالیه، فقط ما این وسط مشغول این رسانه ها شدیم و ... من بهشون لبخند زدم. بعدش شبیه غالب ایرانیهای در این سن و سال شروع کرد به اینکه واقعا ما کشور پر افتخاری هستیم. من در این سی و هشت سال دوستان زیادی از کشورهای مختلف داشتم، همشون بـــــــــــدون استثناء ایران رو تحسین میکنن. واقعا هم دوهزار و پانصد سال افتخار رو نمیشه ندیده گرفت. حالا یه چند روزی اوضاع به این منواله اما حافظه تاریخ ...... و  خلاصه ساعتها از این حرفها زد. من هم سعی میکردم که فقط ادب رو رعایت کنم. بعدش ازم پرسید که چکار میکنم و کلی تشویق کرد و چندین بار با خودش گفت که چقدر به ما افتخار میکنن و به ایرانی بودن خودشون می بالن و چقدر خرسند هستن که با یک ایرانی فلان فلان فلان همسفر شدن. و مدام هم به من تاکید میکردن دخترم هر جایی میخوای خودت رو معرفی کنی با افتخار سرت رو بالا بگیر و بگو ایرانی هستی. ایرانیها مردمانی باهـــــــــــوش، با فرهنگ، سخت کـــــــــــوش و ............. هستن. 

وقتی داشتن از خانواده شون برام توضیح میدادن اما ورق برگشت، اونقدر هیجان زده بود که نوه اش بلونده و اصلا شبیه ایرانیها نیست که تعجب کردم چرا اینهمه خوشحال شده. اما فکر کردم خب پدر بزرگه و کلا هر چیزی راجع به نوه براش شیرینه. اما بعدش نظرم عوض شد! اون موقعی که میخواستن یه سری فرم بهمون بدن برای ورود به کشور، از هر مسافری وضعیت اقامتش رو میپرسیدن که بر اساس اون فرم مناسب رو بدن، آقای محترم وطن پرست مفتخر ایرانی ..... با صدای بلند و با انگلیسی لهجه فارسی غلیظ به خانم مهماندار گفتن که مفـــــــــــــــتخر به امریکایی بودن هستن و تاکید کردن که مثل اون خانم هندی برای گردش نیومدن بلکه اینـــــــــــــجا زندگی میکنن و این رو تکرار کردن که خانم مهماندار حتما شیر فهم بشن)، بعدش هم گفتن خانم لطفا مطمئن بشید که فرم امریکایی به من بدید و.... اون لحظه صورت اون خانم هندی دیدنی بود

البته به نظر من هیچ ایرادی نداره که آدم به کشوری که توش زندگی میکنه هم علاوه بر سرزمین مادریش افتخار کنه، اما باید میبودید و می دیدید رفتار این بنده خدا رو... نمیدونم چطور اما امیدوارم یه جوری زندگی این درس رو بهش بده که آدمها رو بر اساس موقعیت جغرافیایی که زندگی میکنن طبقه بندی نکنه... مرد بیچاره یه جوری دلم براش سوخت.