۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

لپ تاپ چه

سلام
امروز 24 مهر ماه هستش. حس میکنم زمان پرواز میکنه. تقریبا همش از روزهای هفته جا میمونم. فکر میکنم امروز 4 شنبه اس در صورتیکه جمعه اس! خلاصه این هم یه جور زندگیه دیگه. شـــکر :) به خاطر اون مدتی که همش مشغول بودم هنوز خوابم به وضعیت اولیه برنگشته. دیشب ساعت 5 صبح خوابم برد و 11 صبح از خواب پا شدم. عجب اوضاعی گیر کردم ها! شدم مثل این آدمهای شلخته که همش دارن میدون و به هم ریخته ان! وااااااااااااای خیــــــــــــــــــــلی بدم میاد :(

از اینا بگذریم. دوست محترم بالاخره موفق شد من رو غافلگیر کنه. آخه هر سال موقع تولدم که می اومد منو سورپرایز کنه؛ من متوجه میشدم و مززززززه اش میرفت. اما دیروز قبل از رفتن به کلاس در یک اقدام مهندسی شده با یک عدد لپ تاپ جدید بسیار کوچولو که نصف لپ تاپ فعلیمه؛ سوررررررررررررررررررپرایزم کرد. چشم شما روز بد نبینه هـــــی سر کلاس حواسم پرت لپ تاپ چــــــه میشد. خیییییییییییییییییییلی خوشگله :) بعد از اینهمه دور خودم چرخیدن خلاصه مایه خوشحالی فراهم شد که نگو و نپرس. دیگه مجبور نیستم این لپ تاپ بزرگ رو هر روز بکشم با خودم این ور و انور و شبها هم هر از درد گردن گره بخورم :) :x خوشـــــــــــــــــــــــــــــحال گشتیم، هـــــــــــــــــــــوار تا :))

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

کارستان


من این روزها یه کمی به خودم گره میخورم! منظورم اینه که گاهی از کار زیاد قاطی میشم و نمیدونم باید چیکار کنم :( در این مواقع حســــــاس تاریخی نقش یه همخونه میتونه از اهـــــــــــــــــم مهمات عالم باشه.

از قضای روزگارهمخونه محترم من متوجه این مهم گشته اند و امروز کاری کردند کارستان که تصویر شاهکار به حضور عالی تقدیم میشود. تا یه هفته ای تو خونه مون عروسیه جای شما سبــــــــــــز :) خداوندگار عالم انسانهای خوب را در دنیا زیــــــــــــاد و دست پختشان رو روز به روز بهتر بگـــردانـــــــاد :x

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

خوشحالی...

یه روزهایی مثل امروز که خیلی کار زیاد دارم نمیدونم باید چه کنم و بیکار میگردم. در واقع انگار سرگشته شده باشم. تا آخر هفته بعد اوضاع به همین منوال خواهد بود، بعدش یه چند روزی یه کمی بهتر میشه و دوباره باز هم روز از نو و روزی از نو! خدایا ازت میخوام بهم کمک کنی. به قول حمید هامون "خـــــــدایا برام یه خوشحالی بفرست". خیلی لازم دارم یه اتفاق خیلی خوب که تا 1-2 ماهی حســــــــابی انرژی داشته باشم. هــــــــــــــــــــــــی :(

۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

دوره ما!

چند روزیه هوا شده عین هوای شمال. آسمون انگار دلش پره؛ گاهی هم میباره اما بیشتر ساعات روز ابریه. هوای خوبیه. یکی میگفت هوای اینجوری "دو نفره اس" :-/ و من هنوز مشغولم. این روزها خیلی کم وقت بیکاری دارم. فرصت نمیکنم که یه مطالعه ای بکنم یا یه مطلب درست و حسابی بنویسم. وقتی میخوام خستگی در کنم میام اینجا که بنویسم ... برای همین متمرکز نیستم. از هوا شروع میکنم بعدش هم میرسم به اینکه ... این هم یه مدلی زندگیه دیگه. بالاخره آدمها در هر زمانی یه جوری وقتشون و زندگی شون رو میگذرونن... دوره ما هم اینطوری شده. شکر که میگذره :)