۱۳۹۲ فروردین ۱۰, شنبه

همیشه  میگفت از سیاست منتفر بوده و هست. می گفت خبرها رو پیگیری نمی کنم چون روحم رو خراش میده... می گفت از سیاست بیزارم چون کمتر سیاستمداری راستگو و زلال پیدا میکنی. میگفت روزم خراب میشه وقتی خبرهای ایران رو می خونم. نمی گم بخصوص این روزها.... چون تا بوده همین بوده. کجای تاریخ خبر داری که حرفهای خوش از ایران شنیده شده. می گه من سیاست کاری ندارم. ترجیح میدم خونه م پر باشه از شعرهای سرزمین مادری... از هنر .... و از عاشقی

راست می گفت... همه حرفهاش رو می شنوم. کمی دلم می گیره. کمی وجدانم درد میگیره.... کمی بعدش فکر میکنم. راستش اینه که ما همه فکر میکنیم که کاری با سیاست نداریم که زندگی آرامی داشته باشیم. اما .... واقعا اگه اینطوره اینجا چکار میکنیم؟ هزاران مایل از سرزمین مادری دوریم به خاطر چه؟ حقیقت اینه که سیاست برای ما تصمیم گرفته. برای نسل ما .... که هر کدوممون یه طرف دنیا باشیم. یکیمون اروپاست، اون یکی استرالیاست... این یکی ساحل شرقی امریکا و اون یکی ساحل غربی. باورش سخته که وقتی تهران باشی همه دوستان قدیمی ت رو نمیتونی دور هم جمع کنی.... اما اگه تورنتو باشی یا ال ای، بیشتر شبیه در حلقه دوستانی. دوستانی شیرین و نازنین و داستان دوری تلخ زندگی های ما.... کاش یه روزی سیاست از تمام دنیا برچیده بشه و هنرمندان دنیا رو بگردونن... کــــــــــاش