۱۳۹۴ شهریور ۲۳, دوشنبه

این که آدمها میتونن عوض بشن یا نه هر کسی یه ایده ای داره. بعضی معتقدن آدمها توی یه سن خاصی که شخصیت شون شکل میگیره دیگه عوض نمیشن... یا اینکه بقیه نمیتونن عوضشون کنن. روی ای موضوع خیلی زیاد بحث شده. من اصولا فکر نمیکنم که آدمها شبیه بتن هستن و فکر میکنم تا وقتی که یه آدمی زنده س و نفس میکشه همواره در حال عوض شدن و تاثیر گرفتن و تاثیر گذاشتن روی محیط و آدمهای دور رو برشه. فقط وقتی ثابت میمونه که میمیره. میشه از جنبه های دیگه هم به این موضوع نگاه کرد و تغییر رو توی لایه های مختلف تعریف و بررسی کرد.... اما در حالت کلی این چیزیه که من فکر میکنم


۱۳۹۴ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

چند روز پیش بطور کاملا تصادفی متوجه شدم یکی از دوستان دوران دبیرستانم زندانی شده. اون هم به خاطر اینکه بهایی هستش و برای آموزش بچه های دیگه هم دینش که دانشگاه رفتنشون در ایران ممنوعه، کمک میکرده و به این دلیل زندانی شده. عکسش رو دیدم و دلم براش پر کشید.... سهیلای نازنین با همون لبخندی که همیشه روی صورت مهربانش بود. هیـــــــــــــچ عوض نشده. باورش هنوزم برام سخته.... اونوقت که خبر رو دیدم اونقدر اذیت شدم که دوست داشتم با کسی حرف بزنم. لینک خبر رو برای کارمن فرستادم و کلی با هم درد دل کردیم... کلی غر زدیم که تا کی باید اوضاع اینطور باشه... چقدر باید غصه خورد برای اتفاقهای اینطوری. تا کی تعصب و حماقت باید ادامه پیدا کنه

کارمن معتقده که تحصیل کردن مردم به زودی این رفتارهای اجتماع رو در طول زمان عوض خواهد کرد.... داشتم  بهش میگفتم گرچه باهاش موافق نیستم اما امیدوارم که حرفش درست باشه. همون موقع از دوستان تحصیلکرده در ایران یه متنی اومد به این مضمون: "بچه ها یه دختر 17 ساله سرطان معده داره، اسمش ...ست. گویا دکترا جوابش کردن... مادرش التماس دعا داره. ختم صلوات برداشتیم برای شفای او. شما 5 صلوات بفرستید".... از همون موقع دارم به ایده کارمن فکر میکنم و به تحصیلکردگی جامعه ایران و امیدش به اینکه مذهب و تعصب مذهبی رو کم خواهد کرد.... کاشکی ممکن باشه هر چقدر هم که من غیر ممکن ببینمش که آدمیزاد به امید زنده س