۱۳۹۵ تیر ۲۱, دوشنبه

چهارسال پیش یک همکلاسی داشتم که بسیار پسر باهوش و با پشتکاری بود (و البته هست). ایشون پزشکی خونده و قبل از اینکه به انترنی برسه تصمیم گرفتن در کنارش ریاضی هم بخونه. بنابراین طی دو سال یه لیسانس ریاضی هم از دانشکده ی ریاضی دانشگاه ما گرفته بود. در طی زمان انترن بودنش فوق لیسانس ریاضی ش رو گرفت و چهارسال پیش تصمیم گرفت که ام دی پی اچ دی بگیره و همزمان برای دکترای ریاضی هم پذیرش گرفت. با هر دو تا دپارتمان صحبت کرد که آیا میتونه توی هر دو تا رشته همزمان باشه و جالب اینجاست که نه تنها پذیرفتن بلکه بهش یه برنامه ی دکترای سوم هم پیشنهاد کردن که کل هزینه های تحصیلی و مسکن و حقوق ماهانه ش رو هم پوشش میده و بین پزشکی و ریاضی هستش و اون دو تا رو به هم وصل میکنه (بیوانقوماتیک یا بطور دقیق ژنتیک محاسباتی). همه ی این چیزهایی رو که گفتم محاله بشه از صورت مهربان و ضخصیت بسیار افتاده ی این آدم تشخیص داد. هر وقت هم باهاش کلاس داشتم یا توی ژورنال کلاب با هم بودیم بیشتر از هر کسی مطلب رو خونده بود و آماده بود راجع بهش حرف بزنیم

در طول 3-4 سال گذشته چون من همواره در حال درس دادن هم بودم، تعداد نسبتا خوبی از دانشجوهای جوون رو دیدم که دست کم دو تا میجر دارن (نمیدونم توی فارسی به دبل میجر دقیقا چی میگیم).  تا جایی هم که میشناسم شون، غالبا بچه های باهوش و موفقی هستن. حدود یک سال پیش با یکی از دوستانم که استاد دانشگاه و البته آدم دنیا دیده ای هستن، صحبت میکردم و گفتم که امروز روز دیگه دبل میجر بودن برای بچه ها کاملا طبیعیه و شاید حتی بهشون این امکان رو بده که وسعت دیدشون رو بیشتر کنن و آدمهای موفق تری باشن (به دلیل تجربیات کاملا مثبتی که تا قبل از اون زمان دیده بودم). دوستم اما معتقد هستن که این کار تمرکز آدم رو کم میکنه و به نوعی از این شاخه به اون شاخه پریدنه و باعث میشه موفقیت آدمهایی که این کار رو میکنن کمتر بشه. چند دقیقه ای صحبت کردیم و به قول امریکایی ها موافقت کردیم که در این زمینه با هم موافق نیستیم
(We agreed to disagree)

بعدش اما چند تا نمونه دیدم که حالا کار میکنن اما در زمان تحصیلشون سعی کردن دبل یا تریپل میجر باشن. نه تنها توی هیچ کدوم از اون رشته ها موفق نبودن، در نهایت به کار دیگه ای روی آوردن که توی این نمونه ی آماری کوچکی که من دیدم، متاسفانه  از کار سوم هم (که طبیعتا تخصصی هم نبوده) ناراضی هستن. این نارضایتی نه تنها از نظر شغلی بلکه از نظر روانی روی سلامت شون تاثیر گذاشته  و مدام در حال ثابت کردن خودشون هستن

اومدم اینجا بنویسم تا یادم باشه که تمرکز روی کار تخصصی در طول زندگی آدم چقدر میتونه حساس و مهم باشه.  تمرکز برای داشتن تخصص توی زندگی آدمها یه چند سالی (دست کم) لازم داره که بعدش میتونه کمک بکنه به اون آدم برای اینکه خودش رو تعریف کنه و بگه من کی هستم، چه کاری میخوام بکنم و کمک/اثری که میتونم از خودم برای بشریت بزارم چیه. یا اینکه اصلا چقدر میتونه توی کیفیت کاری که انجام میده تاثیر بزاره. سلامت روانی آدمها سلامت روانی جامعه رو تشکیل میده. حالا اینکه چطور آدمها باید پیدا کنن به چه کاری علاقه دارن و آیا توی اون کار خوب هستن یا نه و راههای پیدا کردنش چیه، بحث تخصصیه که من نمیدونم اما خروجی این ماجرا توی روزمرگی همه ی آدمها نقش داره