۱۳۹۲ تیر ۹, یکشنبه

چند روز پیش بالاخره فرصت کردم فیلم "پذیرایی ساده" رو ببینم. موضوع فیلم بسیار خوب بود. منظورم به طور دقیقتر اینه که ایده اولیه  خیلی عالیه و بکره و بازیگر ها هم به نظر من خوبن. اما فکر میکنم پرداخت فیلم (فیلمنامه و ساخت) میانه ی رو به پایین بود. اگر ایده ی به این خوبی یه پرداخت قوی میداشت فکر میکنم میتونست جزء بهترین فیلمها بشه. 

ماجرای کلی فیلم اینه که یه خانم و آقا از طرف یه خانم مسن -احتمالا پولدار که در کلیفرنیا(!) زندگی میکنه- مسئول میشن که مقدار زیادی پول رو بین مردم در یه منطقه سرد محروم(بخشهای کوهستانی ایران)  تقسیم کنن. اولش هیچ برنامه ای ندارن که ارزیابی کنن آدمها واقعا محتاج هستن یا نه .... یا اینکه چقدر محتاجن. اما در طول داستان بطور ناخودآگاه یکی از اونها شروع میکنه به ارزیابی و دخالت منطق شخصی خودش در ماجرا. با اینکه خودش صاحب پول نیست، خودش رو مجاز میدونه که این کار رو بکنه. دیگران رو امتحان میکنه... امتحانهای فلسفی سخت ... و البته ماجراهای عاطفی/فلسفی که برای خودش پیش میاد

در نهایت با این هیچ فیلم خوش ساختی  نیست، از وقتی که گذاشتم ناراضی نیستم :) می تونست خیلی بهتر باشه البته



۱۳۹۲ خرداد ۲۴, جمعه

با همه تردید هایی که داشتم به نتیجه، به نامزد ها و به خیلی چیزهای دیگه... خیلی انرژی گذاشتم که با دوستان/خانواده م حرف بزنیم و با هم تصمیم بگیریم. با هم یاد بگیریم که چه چیزهایی باید مد نظرمون باشه و چه چیزهایی رو باید فعلا گوشه ذهنمون بزاریم. در هر صورت امروز رفتم برای رای دادن... خیـــــلی خلوت بود. جز چند تا دانشجو کسی نیومده بود. صبح زود هم نبود که رفتم.... همونطور که حدس میزدم تعداد تحریمی ها خیلی زیاده و ما خیــــلی نتونستیم نظر آدمها رو عوض کنیم. به قول نیلوفر  که می گفت، گوشه ای نشستن و کاری نکردن براشون مسئولیتی ایجاد نمیکنه، شاید برای همین  ترجیح میدن دخالتی نکنن. 

یکی از بچه ها رو دیدیم که چهار سال پیش با هم رفته بودیم برای رای دادن. اون دفعه توی هتل هایت بود. کلی یاد اون روز کردیم که شکمون برده بود که تخلف. یاد این کردیم که بعد از رای دادن رفته بودیمیه کافه فرانسوی برای صبحونه خوردن و در تمام مدتش داشتیم با هم حرف میزدیم که ماجرا چیه و به بقیه تکست می کردیم که حواسشون رو جمع کنن. غافل از بلاهایی بودیم که قرار سر همه بیاد و اون همه خوبی که قرار بود ریخته بشه. 

اینبار اما با همه وجودم آرزو میکنم اتفاق بدی نیفته. کسی طوریش نشه... هیچ مادری داغی نبینه و اونهایی که فرزندانشون/بقیه خانواده شون ازشون دورن، بتونن دوباره دور هم جمع شن.... کاش این حرفم آرزو نباشه. کاش توی همین چند ماه آینده عملی بشه. کـــــــــاش که بشه.... کـــــــــاش که بشه

پس نوشت
اومدم اینجا اینو بنویسم که کلا یادم رفت! یکی از دوستان توی صفحه فیس بوکش نوشته:  دوستان من رفتم بخوابم؛ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺍﮔﻪ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺭﺋﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺷﺪ ﺑﯿﺪﺍﺭﻡ ﮐﻨﯿﻦ. ﻗﺎﻟﯿﺒﺎﻑ ﺷﺪ ﺑﺬﺍﺭﯾﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻢ. ولی ﺍﮔﻪ ﺟﻠﯿﻠﯽ ﺷﺪ شیر ﮔﺎﺯ رو ﺑﺎﺯ ﺑﺬﺍﺭﯾﺪ ﺑﺮﯾﺪ ﺑﯿﺮﻭن..

۱۳۹۲ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

دوباره روزهای تبــــدار

مهربان همسر معتقده این آخرین دوره ای از انتخابات هستش که اصولا چیزی حتی صوری، به نام انتخابات اتفاق میفته. معتقده که قوانین رو تغییر میدن و توجیه می کنن که چیزی به نام نخست وزیری برای کشور مفیدتره و ... در نهایت بصورت غیر مستقیم انتخابات ریاست جمهوری بی سرو صدا حذف خواهد شد و یعنی همون که جمهوریت رفت به فنا. راستش اینه که نمیدونم چقدر این تحلیل/پیش بینی/... درسته. اما احساس می کنم که مردم آمادگی پذیرش این ماجرا رو دارن. یعنی اصولا اینکه خودشون مجبور به انتخاب نباشن و همیشه غر بزنن بدون اینکه مسئولیتی داشته باشن. اینجوری انگار که مردم هم ترجیح بدن. گرچه به زبان اقرار نکنن اما رفتارشون نشون میده که اینجوری راحت تر باشن.

این روزها خیلی دلم گرفته. شنیدن میگن داشتم تو دلم گریه میکردم... این روزها توی دلم خیلی گریه میکنم. حتی فکرش رو هم نمیکردم اینهمه آدم تحصیلکرده دور و برم اینقدر تحلیل هاشون سطحی باشه. اینقدر بی خیال باشن که بابا بزار خودشون کار خودشون رو بسازن.... انگار نه انگار که اونجا وطن منه! خونه منه... اونجا به دنیا اومدم درس خوندم..... بزرگ شدم... عاشق شدم...  خاطره دارم. خدایا چطور مردم میتونن همه اینا رو فراموش کنن.

همسرم میگه میتونه بی تفاوتی شون رو درک کنه و بهشون حق بده. راستش من میفهمم چرا بی تفاوتن... اما بهشون حق نمیدم. به نظر من نباید بی خیال بود. باید بود... باید حق رو طلبید. باید فکر کرد... بحث کرد... یادگرفت... نتیجه گیری کرد. نه اینکه ما رو جو گیر و احساساتی و حتی فراموشکار خوند.... خدایا این ملت چشون شده