۱۳۹۲ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

دوباره روزهای تبــــدار

مهربان همسر معتقده این آخرین دوره ای از انتخابات هستش که اصولا چیزی حتی صوری، به نام انتخابات اتفاق میفته. معتقده که قوانین رو تغییر میدن و توجیه می کنن که چیزی به نام نخست وزیری برای کشور مفیدتره و ... در نهایت بصورت غیر مستقیم انتخابات ریاست جمهوری بی سرو صدا حذف خواهد شد و یعنی همون که جمهوریت رفت به فنا. راستش اینه که نمیدونم چقدر این تحلیل/پیش بینی/... درسته. اما احساس می کنم که مردم آمادگی پذیرش این ماجرا رو دارن. یعنی اصولا اینکه خودشون مجبور به انتخاب نباشن و همیشه غر بزنن بدون اینکه مسئولیتی داشته باشن. اینجوری انگار که مردم هم ترجیح بدن. گرچه به زبان اقرار نکنن اما رفتارشون نشون میده که اینجوری راحت تر باشن.

این روزها خیلی دلم گرفته. شنیدن میگن داشتم تو دلم گریه میکردم... این روزها توی دلم خیلی گریه میکنم. حتی فکرش رو هم نمیکردم اینهمه آدم تحصیلکرده دور و برم اینقدر تحلیل هاشون سطحی باشه. اینقدر بی خیال باشن که بابا بزار خودشون کار خودشون رو بسازن.... انگار نه انگار که اونجا وطن منه! خونه منه... اونجا به دنیا اومدم درس خوندم..... بزرگ شدم... عاشق شدم...  خاطره دارم. خدایا چطور مردم میتونن همه اینا رو فراموش کنن.

همسرم میگه میتونه بی تفاوتی شون رو درک کنه و بهشون حق بده. راستش من میفهمم چرا بی تفاوتن... اما بهشون حق نمیدم. به نظر من نباید بی خیال بود. باید بود... باید حق رو طلبید. باید فکر کرد... بحث کرد... یادگرفت... نتیجه گیری کرد. نه اینکه ما رو جو گیر و احساساتی و حتی فراموشکار خوند.... خدایا این ملت چشون شده

۱ نظر: