۱۳۹۴ مهر ۱۶, پنجشنبه

ساعت 9.5  شبه. شازده خانم  تازه خوابیده. بعد از اینکه 300 تا سوالی که با چرا شروع میشه پرسید. من رفتم حموم و برگشتم.... توی تاریکی نشستم با کامپیوترم روی پاهام. مهربان همسر هنوز دانشگاهه. دلم به شدت شور میزد. با عجله دوش گرفتم.... نمیدونم عجله چی داشتم. فقط سریع اومدم بیرون. اصلا فکر هم نکردم.... الان دارم فکر میکنم که حتما باید یه کاری انجام میدادم که یادم رفته. گوگل کلندرم رو چک میکنم خبری نیست.... هنوز نفهمیدم چرا دلم شور میزنه. اصلا چطور شد به اینجا رسیدیم که  شدیم برده کارهامون. کی اینطوری شد خودمون هم متوجه نشدیم