۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

فاصله

امروز صبح خیلی زود بیدار شدم. خیلی زودتر از همیشه... از وقتم استفاده کردم برای سر زدن به چند وبنوشت که دلم براشون تنگ شده بود!

یکی راجع به زندگی و مشکلات جاریش نوشته بود... آدم دلش میگرفت اما به قول بیل گیتس: دنیای ما دنیای منصفانه ای نیست، این رو باید پذیرفت. راستش من از وقتی این جمله رو جایی خوندم، به همه چیز راحت تر نگاه میکنم. خیلی دیگه دنبال این نیستم که چرا...؟ چرا...؟ ... . به هر حال دنیای ما اینجوریه، به جای تکرار مشکلات و گرفتاریهاش باید زیبایی هاش رو درک کنیم و ازش لذت ببریم :)

یه صفحه دیگه از دلتنگی های پدر بزرگی نوشته بود که مدتیه از یار دیرینش جدا مونده... همــــــــه دلم پر کشید برای پدر بزرگ مهربونم... و مادر بزرگ نازنینم که سالهاست ندیدمشون... یکی از زشتی های زندگی که هیچوقت باهاش کنار نخواهم اومد همین فاصله هاست. خدایـــــا من چقــــــــدر دلم تنگه :(

پی نوشت: این کلیپ کوتاه رو چند روز بعد از نوشتن این متن دیدم:
فراقی ... شعر از زنده یاد احمد شاملو با صدای فریبا. رقص سحر دهقان و ویلون همایون خسروی (اینجا کلیک کنید)

۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

مــودِ هر چه پیش آید

چند روزیه یه تصمیم عجیب گرفتم :) عجیب از اون جهت که هنوز بهش عادت نکردم...

داستان اینجوریه که تصمیم گرفتم خیلی فکر نکنم به اینکه بعدها چه اتفاقی ممکنه در نتیجه اینکاری که الان دارم میکنم! تصمیم گرفتم اگه از چیزی در همن لحظه لذت میبرم، انجامش بدم و نگران اتفاقاتی که نیفتاده نباشم. بدم نیست گاهی آدم اینجوری باشه. یه کمی آدمو از اون جنبه های محافظه کارانه در میاره و باید بگم گاهی خیلی هم هیجان انگیزه :)

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

اعتراض

راستش نمیدونم این روحیه اعتراضی که در ما ایرانیان وجود داره، اصولا از نعمات بعد از انقلابه یا قبلش هم بوده. چند روز پیش داشتیم با مهربان همسر یه کلیپی از ایران که در فیس بوق لینک شده بود، میدیدیم. ماجرا از این قرار بود که کسی داشت رانندگی میکرد که یهو یه اتفاق خیلی شوکه کننده ای براش اقتاد و یــــــهو ناخودآگاه زد رو ترمز! از فاصله ترمز کردن این بنده خدا تا موقعی که بقیه راننده ها بــــــــــوقهای ممتد زدن و شروع به فحش دادن کردن واقعا شاید 5 ثانیه هم طول نکشید! فحشهای آبداری در هوا پخش میشد که با ادعای فرهنگ هزاران ساله ما در تضاد عجیبی بود :(
حالا اصلا این موضوع یه اتفاق خیلی کوچیکه که میلیونها بار در سطح شهرهای مختلف و هر روزه در حال تکراره! طوریکه اگه به کسی بگی ممکنه یه نگاهی بهت بکنه و بعدش بگه................ !!! هر چی خودتون دوست داشتین جای این نقطه ها بذارین ؛)
اما چیزی که منظور منه اینه که اصولا ما ایرانیان در سالهای اخیر خیلی زود لب به اعتراض باز میکنیم، حتی بدون اینکه شرایط طرف مقابل رو بدونیم یا حتی لزومی بدونیم که چند لحظه صبر کنیم شاید واقعا رفتارش یه دلیل منطقی داره، یا بپذیریم که یه چیزی به هرحال مثلا قانونه و کاری از دست کسی بر نمیاد یا ... واقعا نمیدونم ریشه اش چیه اما مردم همیشه عجله دارن! اعصاب ندارن! کلافه ان ... حالا اگه یکی این وسط یه جور دیگه باشه هزار چیز بارش میکنن که "دلــت خـــوشه تـــوام" ... ؟!

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

باران

بگو به باران، ببارد امشب، بشويد از رخ، غبار اين كوچه باغ ها را،
كه در زلالش سحر بجويد، ز بي كران ها حضور ما را
به جست و جوي كرانه هايي، كه راه برگشت از آن ندانيم
من و تو بيدار و محو ديدار، سبك تر از ماهتاب و از خواب، روانه در شط نور ...

استاد شفیعی کد کنی

۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

اول مهر

امروز اول مهره :) روزی که برای همه ما ایرانیها سرشار از خاطره اس! خاطرات خوب یا بد! شاید دو روز رو بشه در سال پیدا کرد که همه ایرانی ها از این دو روز خاطره دارند. روز اول بهار که جشن سال نو ماست و روز اول پاییز که شروع مدرسه اس!
من هم از دوران مدرسه خاطرات زیادی دارم که مهمترین شون اینه که به دلیل شغل پدر، همواره در جابه جایی بودیم و سال نوی مدرسه برای من برابر بود با از دست دادن دوستان قدیمی و پا گذاشتن به مدرسه جدید و آدمهای جدید که دیگه پذیرفته بودم، بیش از یکسال با این دوستان و معملمها هم باید خداحافظی کنم و برم به جای جدیدتر!
شاید به نظر خنده دار بیاد اما انگار قدیما از دونستن چیزهایی که اونهمه نو بود اینقدرها هیجان زده نمیشدم... اما حالا هر چیز جدیدی اونقـــــــدر منو به وجد میاره که گاهی شب نمیتونم بخوابم! مدام بهش فکر میکنم و با خودم تکرار میکنم... چقـــــــدر دنیای جالبــــــــی!!!
فکر کنم این روزها بیشتر از همیشه دانش آموزم... و همیشه هم دانش آموز خواهم موند :)

۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

وطن ممنوعه!

جایی که من زندگی میکنم نسبت به خیلی جاهای دیگه دنیا، میشه گفت که ایرانیان بسیاری هستند. خیلیها شون سالهاست که کشورشون رو ندیدن. یعنی در واقع ورودشون به کشور ممنوع شده! وقتی اسم ایران جلوشون میاد یا به نوعی به یاد دوران گذشته شون میفتن، اشک به چشم میارن.... و حسرتی صورتی شون رو پر میکنه که واقعا قابل وصف نیست...
تــــه ماجرا رو که نگاه میکنی، هیچـــــــی نیست! باورش سخته اما واقعـــــا ته ماجرا پوچه! هیچه! فکرش هم برای کسی که با این مفاهیم آشنا نیست غیر ممکنه! تعداد زیادی از این آدمها جرمشون اینه که هنرمند هستن. فیلمساز، هنرپیشه، شاعر، موسیقی دان، خواننده و متاسفانه اخیرا تعداد بسیاری خبرنگار و دانشجوی سابق! خیلی دردناکه تصور اینکه آدم رو از دیدن آب و خاک خودش محروم کنن! اساسا درک این ماجرا برای من ممکن نیست! وطن هر کسی متعلق به خودشه، چه کسی این حق رو به یک عده اقلیت در قدرت داده که حق وطن و آب و خاک رو از کسی بگیرن؟؟؟ حتی ... حتی از جسدش! حتی اینکه در خاک خودش دفن بشه!!! دیگه حساب کسانی که فعالیت سیاسی داشتن که پاکه پاکه! شما به این نمیگین افراط گرایی؟ به این نمیگین تعصب؟ بنیادگرایی؟ حتی حماقت و خودپرستی؟ ...؟...؟ :(
خدایـــــــــــا یعنی ما روزی رو خواهیم دید که به انسانها در کشور خودمون به صرف انسان بودنشون احترام گذاشته بشه؟ صرفنظر از اینکه چطور فکر میکنن و چه مرام و مسلک و آئینی دارند؟ یعنی ... ما اون روز رو خواهیم دید؟!!!

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

خارج نشینی :-/

اندر حکایت فرار مغزها(؟!) در ایران بسیار شنیدیم. اما در 5-6 سال اخیر این موج خارج شدن دیگه مغز و غیرمغز نمیشناسه! خلاصه اینکه بعضی هموطنان نازنین همینکه از ایران خارج میشن، فرقی هم نمیکنه کدوم دوغوزآبادی برن، همین خارج شدن رو موفقیت میدونن برای خودشون! به خصوص اگه یه سری خاله قزی هم بدنبالشون در وطن حضور داشته باشن که رسیده و نرسیده پای تلفن و چت و مت و ایمیل، ازشون درخواست کنن که زووووودباش از خودت برامون عکس بفرست! حالــــا از اوشــــــــون اصرار و از ایشــــــون انکار خلاصه این میشه که ملت هی تیلیک و تیلیک از خودشون عکس میگیرن و بعنوان سند افتخار میفرستن برای خاله قزی ها! اخیرا هم که شکر خدا "فیس بــــوق" کار ملت رو راحت کرده!
اگه هم این کار رو نکنی، معمولا دهن به دهن عم قزی ها میگرده که لابـــــــد شرایطشون هنـــــــــــوز منــــاســـــــب نیست!!! هی هم بهت زنگ میزنن که نــــــــگران نباش! همه چی کــــم کــــــم! نردبون رو یــــــــه پله یــــــــه پله میرن!!! حالا تو بیا ثابت کن آقــــــــــاجون من از نمایش (همون شو آفِ اینوری ها) خوشم نمیـــــــــــاد! اصولا بهتره سراغ این مفاهیم نری که خیلی انرژی بر و گرونه. آخر دست هم کلی برداشتهای عجیب غریب از حرفهای خودت در میاد که شخص خودت هم میمونی که من کــــــی اینا رو گفتــــم >:-$ !!!!!!!!
خدایا به ما یه صبر و توانی (یا شاید هم هوش) بده که جماعت هموطن خودم رو بفهمیم! خداییش باورم نمیشه من همین چند وقت پیش پامو از اونجا گذاشتم بیرون :)))))))

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

زندگی

امروز برخوردم به این موضوع که چرا نسل قبل ما با اینکه سن زیادی نداره، اینهمه حرف از مرگ و دنیای دیگه و ... میزنه. راستش اخیرا خیلی خسته میشم وقتی با ایران حرف میزنم و از این حرفهای کلیشه ای تکراری میشنوم :(
این موضوع در مورد خانم ها خیلی بیشتره. واقعیت اینه که برخورد جامعه ایران با زن بالای 50 سال اینه که باید اساسا فکر سرزندگی رو از سرش بیرون کنه. لباس تیره بپوشه، همیشه از خودش بگذره به خاطر دیگران و ... اگر کسی پیدا شد که از این قاعده نانوشته پیروی نکرد بهش القابی میدن که من حتی از تکرارش ابا دارم!!!
من در مورد کشورهای آسیای شرق اطلاع درستی ندارم اما در اروپا و امریکا واقعا زن 50-60 ساله اگه به فکر مرگ و ... باشه حتما بهش توصیه میشه که با روانشناس مشورت کنه. تلویزیون هم جالبه که خیلی وقتها آگهی هایی پخش میکنه با عنوان "به ما زنگ بزنید تا شما رو یه جمع مجردان بالای 50 سالی که اطرافتون زندگی میکنن، معرفی کنیم". نخندین این یعنی زنـــدگـــی! مگه بنده خدا چه گناهی کرده که باید احساساتش رو بکشه؟ بعدش هم افسردگی بگیره و منتظر مرگش باشه؟؟؟ آدمی تا زنده اس باید زندگی رو به تمــــــــــــام معنی کلمه زنــــدگـــی کنه و لذت ببره. به نظر من این بزرگترین روشه برای شکر کردن نعمت زندگی خداوند :)

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

سانسورچی

این مطلب رو امروز جایی دیدم به نظرم جالب اومد :)
به احمد شاملو می‌گفتند «نه شیر داره نه پستون» قابل چاپ نیست و در مقابل «نه شیر داره نه سینه» را پیشنهاد می‌کردند. نقل است که او هم پذیرفت، مشروط بر این‌که مصرع دوم هم به این صورت اصلاح شود: «گاوشو بردن مدینه»!!!

فــشــن!

عجب این روزها بحث مد و جراحی پلاستیک در ایران داغ شده! شاید هم قبلا بوده و تازگی ها خبرش برای بررسی های کارشناسی جالب دیده شده. امروز یک مطلبی دیدم راجع به حجم استفاده خانم های ایرانی از لوازم آرایشی که به نظرم خیلی اغراق آمیز اومد اما در ادامه همون مطلب تاکید شده بود که زنان ایرانی -صرفنظر از وضعیت مالی شون که ممکنه لزوما زندگی های اشرافی نباشه- به دنبال جراحی پلاستیک هستن.
من هم ساده لوحانه فکر میکردم که دارن راجع به جراحی بینی صحبت میکنن که خب سالهاست در ایران رایجه. یکی بهم خندید و گفت شماها کجای دنیا زندگی میکنین که این قدر از ماجرا به دورین؟ دیگه حالا تو هر بقالی که بری میتونی توش بوتاکس برای تزریق لب و گونه و ... پیدا کنی! دیگه جراحی بینی کار لوکسی نیست ...شاید بشه گفت یه جور ضرورته! الان بسته به سن و سال مردم دنبال لیپوساکشن، لیفتینگ ، پروتز برای نواحی مختلف بدن و .... هستن!!! من هم با چشمهای تا تــــــــــــه باز و ابروهای به هــــــــــوا پریده پرسیدم چــــــــــــی؟!!! :))))))
اونقدر این روزها چیزهای عجیب و غریب از ایران میبینم و میشنوم که باورم نمیشه من سالها توی همون کشور زندگی کردم! حس میکنم نمی شناسمش :( و متاسفانه با همه وجودم باور کردم که ایران یا شاید بهتر بگم خاور میانه، سرزمین تــــنــــاقــضـــــهاست :(

۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

قضا و قدر یا ...

دیروز 11 سپتامبر بود و من ایمیلی دریافت کردم از زبان کسانی که هر کدام به یک دلیل دیر به محل کارشون میرسیدند و این باعث شده بود که از این فاجعه جون سالم به در ببرند. مخلص ایمیل این بود که اگه تو یه جایی هستی به این دلیله که یه نیروی فراطبیعی که مواظب توئه میخواد که تو اونجا باشی یا نباشی.
راستش من خیلی به این نوع برداشتها اعتقادی ندارم. خیلی وقتها مردم دو تا مفهوم Coincidence و Fate رو اشتباه میگیرن. البته خب ممکنه خیلی ها احساس آرامش بیشتری پیدا کنن وقتی که فکر میکنن یه نیروی خیلی خیلی بزرگ از یه جهان ماوارایی ازشون مراقبت میکنه و ... اما راستش به نظر من یه کمی ساده لوحانه میاد. به هر حال میشه به یه اتفاق از جنبه های بسیار زیادی نگاه کرد و هر کسی برداشت خودش رو داشته باشه. از نظر من این اتفاقات برای این آدمها Coincident بوده که نتیجه اش مورد علاقه شون بوده و نه چیزی بیشتر... این به این معنی نیست که من به خدا بی اعتقادم اما فکر میکنم مردم خیلی دوست دارن از هر چیزی افسانه ببافن!

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

انتخاب شخصی؟!

گرچه کلا خیلی کم تلویزیون نگاه میکنم اما برنامه پرگار شبکه فارسی بی بی سی یکی از برنامه های مورد علاقه منه. این هفته دیدم که راجع به بررسی "اسلام ترسی" در اروپا بحث شد و اینکه مثلا پوشش "برقع" در اماکن عمومی در فر انسه ممنوع شده و تعبیر اینکه آیا این میتونه تعبیر به جبهه گرفتن در مقابل یک دین خاص و مقررات مربوط به اون بشه یا نه. نظرات مختلفی هم طرح و بررسی شد.
متاسفانه هنوز کسی منو کشف نکرده که دعوتم کنه تو برنامه تلویزیونی تا مردم از نظرات من هم با خبر بشن ؛) برای همین من فعلا مجبورم اینجا بنویسم :)
راستش اینه که من قبلا نظرم رو در مورد دین و جانبداری از ادیان نوشتم. بنابراین تصمیم ندارم که دوباره تکرارش کنم. اما چیزی رو که حق مردم میدونم اینه که ما وقتی میگیم دموکراسی یعنی باید به حقوق همدیگه احترام بگذاریم. معنی دموکراسی این نیست که هر کسی، هر چیزی رو خواست بدون توجه به دیگران، انتخاب کنه و عمل کنه. منظور من اینه که انتخابهای شخصی مردم کاملا محترمه، البته تا جایی که به منافع عمومی ضربه ای وارد نکنه. بطور مثال شما فرض کنید تو یه جمعی نشستین، تو یه جای عمومی مثل رستوران یا هر جای دیگه. حالا یک نفر وارد اون جمع میشه با صورت بسته، طوریکه ایشون میتونه شما رو ببینه اما شما قادر به دیدنش نیستید، یا حتی نمیتونین ببینین که خانمه یا آقاست! واقعا احساس امنیت میکنید؟! حالا اسم اون پوشش هر چی میخواد باشه، برقع یا هر چیز دیگه ای! به نظر من این پوشش مخل آسایش مردم در جامعه اس و احساس امنیت رو ازشون میگیره، حالا خواه دستورش میخواد مال دین باشه از طرف خود خدا یا هر کس دیگه ای . هیچ ربطی به این نداره که کشورهای دموکراتیک، از نفوذ ادیان میترسن یا دموکراسی رو رعایت نمیکنن!

۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

سفر

چند روزی میرم سفر، به شهر قبلی که زندگی میکردم. خیــــــــلی حس عجیبیه... مثل اینه که دارم برمیگردم خونه!!! خوشحالم که بعد از مدتی دوستان قدیمی رو میبینم. ســـــــــــــــــلام دوست جونــــــــــــا :)

پی نوشت:
امیدوارم ممکن بشه، یه روزی خوشحال این باشم که همگی برمیگردیم وطن!