۱۳۹۱ آذر ۲۹, چهارشنبه

یــه حبه قنــد

مدتها بود که مشغول بودم و فرصت فیلم دیدن و کتاب خوندن کمتر پیدا میکردم. منظورم از کتاب خوندن ، کتاب درسی و علمی نیست، منظورم اون چیزاییه که من همیشه آرزو دارم، بخونم و از هر روز بهشون چشمک میزنم که به زودی میام سراغتون 

یه جوری اما خودم رو به موسیقی زنده نگه میدارم  :) اینکه این دنیا بدون هنر اصولا چطور میتونسته ادامه پیدا کنه، حتی فکرش هم وحشتناکه. .... از این بگذریم. اومدم اینجا که بگم بالاخره فرصت کردم یه فیلم ببینم. اسمش هست "یه حبه قند" و ساخته رضا میرکریمی

نمیدونم من توقعم از فیلم زیاد بود که اینطوری شد یا اینکه... اصلا لذت نبردم. مدتهاست یه فیلم ایرانی خوب ندیدم. مدتهــــــــاست! آخرین فیلم زیبایی که دیدم "کپی برابر اصل - کیارستمی" بود که گرچه سازنده ش ایرانیه، اما کم لطفیه اگه ایرانی بدونیمش. چند بار دیدمش. بازم میتونم ببینمش، اگه همراه خوبی داشته باشم.... که یافت می نشود

در هر صورت اومدم اینجا که بنویسم به نظر من فیلم بسیار ساختگی و نمایشی بود. از نظر من توی هدف احتمالی که دنبالش بود.... "ربط سنت و مدرنیته"، با همه زوری که زد... هیچ موفق نبود. به نظرم حتی سنت رو هم با ریاکاری به تصویر کشیده بود. پیراهن های گل گلی خانواده سنتی/مذهبی، بیشتر ادای عقب افتاده ای ووگ بود تا نمایش زیبایی سنت.

یا اون عمارت بزرگ و زیبای تازه بازسازی شده ای که توش جوونترهای خانواده به بزرگتر پول قرض میدادن (؟) که نشون بدن هوای هم رو دارن! خلاصه اینکه هیپوکراسی بیــــــداد میکرد... همون حسی که من نگرانم پایدار بمونه در جامعه فعلی ما و به آیندگان منتقل بشه