۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه
سفر بخاطر وطن
۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه
متفاوت بودن
قدرت و تسلیم
۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه
رویای مشترک
۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه
پراکنده گویی
۱۳۸۹ مرداد ۱, جمعه
خاموشی شاملو
آرتمیـــس
پی نوشت
آرتمیس: نام زنی که فرمانده نیروی دریایی کمبوجیه در جنگ بین ایران و یونان بود
۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه
صورت...ها
۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه
کلیشه ها
کوله پشـــتی
یک ایمیل وارده:
كوله پشتياش را برداشت و راه افتاد. رفت كه دنبال خدا بگردد؛ و گفت: تا كولهام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.نهالي رنجور و كوچك كنار راه ايستاده بود.مسافر با خندهاي رو به درخت گفت: چه تلخ است كنار جاده بودن و نرفتن؛ و درخت زير لب گفت: ولي تلخ تر آن است كه بروي و بي رهاورد برگردي. كاش ميدانستي آنچه در جستوجوي آني، همينجاست. مسافر رفت و گفت: يك درخت از راه چه ميداند، پاهايش در گِل است، او هيچگاه لذت جستوجو را نخواهد يافت. و نشنيد كه درخت گفت: اما من جستوجو را از خود آغاز كردهام و سفرم را كسي نخواهد ديد؛ جز آن كه بايد. مسافر رفت و كولهاش سنگين بود. هزار سال گذشت، هزار سالِ پر خم و پيچ، هزار سالِ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و نااميد. خدا را نيافته بود، اما غرورش را گم كرده بود. به ابتداي جاده رسيد. جادهاي كه روزي از آن آغاز كرده بود. درختي هزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده بود. زير سايهاش نشست تا لختي بياسايد. مسافر درخت را به ياد نياورد. اما درخت او را ميشناخت. درخت گفت: سلام مسافر، در كولهات چه داري، مرا هم ميهمان كن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمندهام، كولهام خالي است و هيچ چيز ندارم. درخت گفت: چه خوب، وقتي هيچ چيز نداري، همه چيز داري. اما آن روز كه ميرفتي، در كولهات همه چيز داشتي، غرور كمترينش بود، جاده آن را از تو گرفت. حالا در كولهات جا براي خدا هست. و قدري از حقيقت را در كوله مسافر ريخت. دستهاي مسافر از اشراق پر شد و چشمهايش از حيرت درخشيد و گفت: هزار سال رفتم و پيدا نكردم و تو نرفتهاي، اين همه يافتي! درخت گفت: زيرا تو در جاده رفتي و من در خودم. و پيمودن خود، دشوارتر از پيمودن جادههاست.
آرامش
۱۳۸۹ تیر ۲۹, سهشنبه
عروسک قشنگ من ...
۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه
ساحل
۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه
یاد "حمید هامون" به خیر
بحث برابری زنان؟ نخ نماست! همه از سیاست خَسته ن! وضعیت معشیت و زندگی که اصــــــــلا حرفشو نزن! قضاوت؟ نَه نَه! خوشبختی؟ بدبختی؟ فئودالیسم؟ فقر؟ مد؟ جوگیری؟ خشم؟ خوشحالی؟ پارتی؟ الکل؟ س.ک.س؟ اروتیسم؟ ازدواج؟ فرهنگ؟ حرف زدن؟ ادعا کردن؟ خداشناسی؟ اتئیسم؟ روزنامه نگاری؟ خوشی؟ گناه؟ مدرنیته؟ بنیادگرایی؟ شعر؟ عشق؟ آزادی بیان؟ سینما؟هنر؟ انقلاب؟ سانسور؟ ...؟ ...؟ ...؟
راجع به هر چی فکر کنی و حرف بزنی و بنویسی یا به یک برمیخوره، یا یکی باهات مخالفه و میخواد به زور تو رو هدایت کنه!بقیه هم خسته ان و تو مایه هایی بابـــــــــــــــــــــــــــا بیخیــــــــــــــــــال! چقدر سخت میگیری؟ زندگی تو بکن!!! اساسا نوشتن زیادی ادای روشنفکریه!! ؟؟؟
چرا اینهمه آستانه تحملمون پایین اومده؟ اگه فکر نکنیم و راجع بهش حرف نزنیم و ننویسیم که میـمیـریم! به هر حال مــــــــــــــن گفته باشم راجع به همه اینایی که گفتم و خیلی چیزای دیگه که خواهم گفت، فکر میکنم و مینویسم. میخواد خوشت بیاد میخواد نیاد :) چون نمیخـــــــــــوام که به این راحتی بمیرم!
۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه
دنیا
چه دنیای پیچیده فوق العاده ای... نمیدونم این زیبایی شه که هیچوقت هیچی تموم نمیشه یا ... ؟ امروز بنظرم این زیباییه ;)
امروزی ها؟!
۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه
خشم؟ سوء تفاهم؟ یا ...؟
توضیح اینکه: ایشون در دوران نوجوانی چندین سال در پاریس زندگی کردن و بعد به دلایلی به ایران برگشتن و ازدواج کردن. اما مدتی بعد از همسرشون جدا شدن وبعد تلاش برای زندگی در ایران به نتیجه ای نرسید. بنابراین تصمیم به ترک دوباره ایران گرفتن.
ایشون جواب داد: وجودم پر از خشم بود! پــــــر از انتقام!!! توضیحات بیشتری هم دادن که فشار جامعه و فرهنگ و حکومت و ... و اینکه همه رو مقصر میدونستن که چرا اینطور؟ چرا اونطور؟جواب خانم ساتراپی برای من قابل درک بود اما شـــاید نه برای غیر ایرانی ها!
چیزی که از اون موقع به یاد من مونده و این روزها به یه دلیل کوچیک دوباره تو ذهنم تازه شده تکرار دیدن همین "خشم" در خیلی از ما ایرانیهاست. وقتی راجع به ایران حرف میزنیم، یا راجع به وضعیت زندگی، رفتار، گفتار یا هرچیزی مربوط به ایرانمونه حرفی میشه، فکر میکنیم اینـــــجا همون جاییه که باید همه اون حقوق از دست رفته(؟) برگرده، پس باید جنبید و کوبید و پس گرفت!
همین ما، وقتی میخوایم کشورمون رو با بقیه کشورها مقایسه کنیم، مثل بچه ای هستیم که حس میکنه بقیه حقش رو خوردن. به زور میخوایم به بقیه ثابت کنیم که مــــــــــا برتریم! با تاریخ مون با فرهنگمون و ... البته که خودمون رو شبیه هیچکدوم از همسایگانمون نمیدونیم. حتـــــــما برتر و حتما فاخرتریم! فکر میکنیم شرق و غرب همیشه از ما الهام گرفتن و الا خودشون که چیــــــــــزی نبودن! اصولا هر کسی اسم کشور ما رو نشنیده باشه یا با اسم کشور همسایه مون که خیلی هم شبیه اسم کشور ماست، اشتباه بگیره، از نظر ما واقعـــــا یه احــــــــــــــمق به تمام معناست!!!
خلاصه بدجوری دچاریم :( تــــــا مدتـــــــــی نگذره و این خشم فروکش نکنه، اصولا درک وجودش هم برامون غیر ممکنه. با خودم فکر میکنم که چرا اینجوریه ؟ ایا این از طرف کسی یا سیستمی به ذهن مردم ما القاء شده یا؟ واقــعا نمیدونم...
دیروز یه اتفاق خنده دار دیگه هم افتاد. توی یکی از سایتهای خبری گشت میزدم، یه مطلب نامربوط لینک شده بود. راجع به یه ستاره پورن که اصالتا ایرانیه و از این حرفا. خلاصه فیلم و عکس و ... هم فراهم شده بود جهت اطلاع سایر هموطنان! یکی بهشون گفت که اینجا جای مناسبی برای این نوع مطالب نیست و سعی کرد قانع کنه "طرف مقابل" رو. جای خنده دارش همین جا بود! "طرف مقابل" معتقد بود که دموکراسی و آزادی یعنی همین! حالا اگه تو دوست نداری نگاه نکــــن! هــــــــر کـــــسی هـــــــر کــــــــاری که دوست داره بـــــــــــاید بتونه انجام بده به دیـــــــــگران هم هیـــــــــــــــچ ربطــــــــــــــــــی نداره (البته با ادبیاتی کـــاملا متفاوت بااینکه من نوشتم). من این مطالب رو دنبال میکردم چون همون خشمی که قبلا گفتم توی کلمات اون آقا/خانم "طرف مقابل" میدیدم. اصلا براش قابل تصور هم نبود که در مورد آزادی یا دموکراسی مـــــــمــــکنــــه، دچار سوء تفاهم باشه. کاملا حق به جانب میگفت: همــــیـــن شــــــــــــماها هستین که با قضـــــــــــاوتهای نـــــــــــادرست وضـــــــــــــــعیت ما رو به اینـــــــــــــجا کشوندین!!!!! خلاصه هر چقدربیشتر تلاش میشد که آقاجون معنی آزادی این نیست و دموکراسی اصولا اینجوری تعریف نمیشه، باعث حرارت بیشتر "طرف مقابل" میشد.
جان کلام اینکه نمیدونم این فرهنگ شتر گاو پلنگی که از مخلوط شدن غروراجدادی 2500 ساله ایرانی، حکومت عرب گرا و گرایش به مدرنیته ایران امروز، پدید اومده، قراره به کجا بینجامه؟!یکی نیست به این جماعت بگه باور کنید ما هم یه بخشی هستیم از این دنیای بزرگ که گرچه تفاوتهایی با هم داریم، نقاط مشترک بسیاری ما رو دور هم جمع میکنه و اتفاقا تفاوتهامون باعث میشه دنیای زیباتری داشته باشیم. فقط به شرط زندگی مسالمت آمیز و احــــــــــترام به همدیگه :)
۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه
دوست جونــــــــا
کاش دست کم یه بار دیگه اون روزهای خوش اسفند و اردیبهشت و ساعتهای با هم بودن بعد از کلاسهامون دوباره برگرده. گرچه میدونم که همشون خوبن و خوشحال، اما ندیدنشون دلتنگی میاره. درست مثل ستاره های آسمون که وقتی "باران" میاد دیگه نمی بینی شون. میدونی که هستن و از لطافت باران لذت میبرن. اما دیدنشون هـــــر چنــــــد کوتاه... چاره دلِ تنــــگه :)
دوباره آدم خوبی میشویم :)
آآآآآآیییییییییی چقــــــــــــــــــــــــــــــــدر زیاد :(( یادم اومد که چند وقته به خیــــــلی ها تلفن نزدم... یا حتی ایمیل... خلاصه هیچ جوری ازشون خبر نگرفتم! لطفا نگو که "خب اونها هم کار نکردن" که میشه همون مطلب ایمیل وارده! خلاصه این x-همکار محترم، وجدان دردی برای ما تراشید که مپرس :-/
با خودم قرار گذاشتم که از کارم اینجا غر نزنم. اما بخــــــــــــــــــــــدا سرم شلوغ بود و الا من هیچوقت سالگرد تولد و عروسی و ... دوست و فامیل یادم نمیرفت. قـــــــــــول میدم دوباره آدم خوبی بشم ;)
۱۳۸۹ تیر ۲۲, سهشنبه
من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است...
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک / شاخه های شسته ، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید / برگهای سبز بید / عطر نرگس ، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد / خلوت گرم کبوترهای مست...
I see trees of green, red roses too, I see them bloom for me and you
And I think to myself what a wonderful world.
I see skies of blue and clouds of white, The bright blessed day, the dark sacred night
And I think to myself what a wonderful world
P.S.
اینم یه عکس از پارک روبروی خونه که من برای قدم زدن میرم.
۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه
زادروز
۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه
K.I.S.S
البته متاسفانه این کار رو خوب یاد نگرفتم و گاهی مشکل پیدا میکنم که چطور میتونم این حرف رو به ساده ترین شکل ممکن بزنم. مثل همین حالا که نمیدونم تونستم بگم چیزی رو که میخواستم یا نه! اما واقعــــا این دوست داشتنی ترین اصل زندگی منه :)
۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه
اینم از امروز
چند روزیه دلم خیلی برام مامان بیشتر از همیشه تنگ شده. بهش نمیگم چون همیشه سعی میکنه که به روی خودش نیاره که دلتنگه! یه مدتی ته بیشتر جملاتش "غم مخور" میذاشت... که نمیدونم تعمدی بود یا ... :-؟
فـمـیـنـیـسـم
فکر کردم من خیلی راجع به فمینیسم شنیدم. جسته و گریخته یه برداشتی ازش دارم اما نه دقیق! برای همین سعی کردم یه جستجویی بکنم و ببینم چیه :-/ از قرار خیلی گسترده شده و از گرایشات سیاسی هم بی بهره نمونده مثل لیبرال، چپ، سوسیال، سیاه و .... !!!
گرچه من هیچ خوشم نمیاد اما به هر حال نمیتونسته اثر از سیاست نگیره! چیزی که تو ذهن منه این هستش که اصولا چطوره که آدمها میتونن قبل از اینکه فکر بکنن این آدم برای اینکار شایستگی داره یا نه، اول به جنبه جنسیتی اش توجه میکنن. البته نباید فراموش کرد که بخشی از خانمها هم تا جای ممکن سعی میکنن از این قضیه استفاده کنن و کــــارشون رو پیش ببرن حالا هر کدومشون به نوعی! نمیدونم فمینیستها با این رویکرد چطور برخورد میکنن. بارها و بارها دیدیم که خانمها با استفاده از روشهای خاصشون کارهایی میکنن که از آقایون برنمیاد. منظورم اینه که آقایون مجبورن برای بدست آوردن اون موقعیت یا ...، کلــــــــی زحمت بکشن اما بعضی خانمها .... راستش این موضوع من رو خیلی نا راحت میکنه و یه جورایی احساس چندش آوری به اون خانمها(؟) دارم :(
جان کلام اینکه من ممکنه با فمینیستهای دو آتیشه بتونم کنار بیام اما با این قسم زنها... خیــــــــــــــلی بعـــیده ؛)
۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه
Dress code!
امروز یه مجموعه نقاشی دیدم که در مورد مدل لباس پوشیدن دختران ایرانی امروزی هستش. هفت یا هشت تابلو بود که من شاید ساعتی بهشون خیره شدم و سعی کردم ببینم و کشف کنم که منظورشون چی بوده! هر جور که نگاه کردم فقط تناقض دیدم :(
اولش دلم گرفت. اما بعدش داشتم یه مطلبی میخوندم به قلم یکی از دوستان که از روزمرگی نوشته بود. یه جاییش اشاره کرده بود که تو یه پارک قدم میزده یه آقای "ایرانی" هستن چون با لباس رسمی در پارک قدم میزدن! و از قرار هدسشون درست در اومده...حسین
حالا برام سوال پیش اومده... آیا این مساله عدم تشخیص لباس مناسب برای مکان مناسب یه مشکل فرهنگی؟... یاا آموزش ندیدن؟ ...یا نتیجه تناقض موجود در فرهنگ ایرانی و قوانین اسلامی که توسط دولت به مردم تحمیل میشه؟
شاید اصولاً اون نقاشی رو نباید با مساله "dress code" مقایسه کرد... اما چه میشه کرد؟ اینم اثرات زندگی در کشور چند فرهنگی هستش که مدام فرهنگ خودت و مقایسه میکنی تا دست کم خودت در موردش روشن شده باشی :) حالا نمیدونم روشن شدم یا نه :)))