۱۳۸۹ مرداد ۱, جمعه

خاموشی شاملو

نمیدونم این جادوی کلماته که در کلام شاملو جلوه گری میکنه یا این شاملوست که از واژگان، جادو میسازه. مینشینه بر دلت... بر ذهنت و بر وجودت!

اشک رازیست .... لبخند رازیست... عشق رازیست ...
اشک آن شب لبخند عشقم بود
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی

نه آنکه ده سال از خاموشی اش میگذره... بل صدها هم که بگذره شاملو همواره خواهد بود. یکسال گذشته اما، همه بیشتر از همیشه شاملو خوندن... انگار که حرفهای دل مردمه!


پس این سرزمین ما را کی خواهد خواند؟!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر