۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

هوا خوب، پنجره ها باز، دلها شاد... پاییز است. کجایی مهدی اخوان ثالث؟

امروز روز بسیار قشنگیه. آروم، آفتابی و زیبا. اما من حسابی مشغولم :( هر وقت هوا اینجوری میشه دلم پر میکشه و حواسم به کارهام نیست. نمیدونم چرا زندگی اینجوری تنظیم شده که هر وقت دوست داری کاری رو انجام بدی وقتش رو نداری ولی هر وقت بیکاری دیگه امکان انجام اون کار دوست داشتنی وجود نداره. مثلا دیگه هوا خوب نیست که بری به طبیعت و حالشو ببری یا مثلا هوا اونقدر گرم میشه که نمیشه رفت و یه قدم سیر زد و دلی تازه کرد. خلاصه اینکه من بـــــــــــــــاید یه جـــــــــــــــــوری به زندگیم سر و سامون بدم که هر وقت دلم خواست بتونم بزنم به کوه و دشت و صحرا :) باید راجع بهش فکر کنم. لازمه ...بدجوری هم لازمه :))

۱۳۸۸ مهر ۴, شنبه

خــــــــــــــــــــــونه


امروز چند بار این موزیک رو شنیدم و ... فکر کردم نوششتنش اینجا بد نباشه."میخوام برم خونه" اینم لینک موزیک ویدیوش

"Home"
Another summer day
Has come and gone away
In Paris and Rome
But I wanna go home
Mmmmmmmm

May be surrounded by
A million people I
Still feel all alone
I just wanna go home
Oh, I miss you, you know
...
Another aeroplane
Another sunny place
I’m lucky, I know
But I wanna go home
Mmmm, I’ve got to go home
...
Let me go home
I’m just too far from where you are
I wanna come home
....
Let me go home
I’ve had my run
Baby, I’m done
I gotta go home
Let me go home
It will all be all right
I’ll be home tonight
I’m coming back home



۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

تولدت مبارک استاد

ابتدای مهر همیشه یاد آور خاطرات جالبیه. شاید هیچ کسی در ایران نباشه که خاطره خاصی از این روز به یاد موندنی نداشته باشه :) به خصوص که اول مهر روز تولد استاد بزرگ موسیقی سنتی ایران "استاد شجریان" هم هست. از صبح امروز همش تو گوشم میپیچه:
صبـح است سـاقیـــــــا قـــدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتــاب کن شتاب کن

خدا عمرش بده که با کارهاش روزها و خاطره های زیادی برای هممون می سازه؛ شاید اول مهر آمدنش هم به همین دلیل باشه :)
تولدت مبارک استاد :)

۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

روز سبز ایران (قدس سابق)


امروز 18 آگست بود که تقریبا تموم شده. خیلی امروز کار داشتم و فردا هم و پی فردا ... امروز در تهران و خیلی در شهرهای دیگه تو ایران راهپیمایی سبز بزرگی برپا بود. از این خوشحالم که مردم هنوز خسته نشدن و هنوز مبارزه ادامه داره. امید دارم روزهایی خوشی از راه برسه که همه گرفتاریهای و دوریها به پایان برسه و همه خانواده ها دور هم جمع شن و دوباره روزهای خوش... به قول مامان خدایا به همه بندگانت برس به ما هم :)

۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه

میخوام، میتونم

گاهی اوقات فکر میکنم که چه قدرتی توی کلمات هست. خیلی وقتها بهمون ثابت شده اما اونقدر نتیجه شگفت انگیزه که هر بار تکرار میشه هنوز و هنوز احساس تکراری بودن به آدم دست نمیده. یادمه موقعی که اوباما میخواست برای ریاست جمهوری تبلیغ کنه از شعار "ما میتوانیم" استفاده کرده بود. این شعار اثر بسیار خوبی روی نسل جوون داشت و احساس تغییر بهشون میداد. در صورتیکه من رو به یاد بچگی م مینداخت که یه تله تئاتری بود توی برنامه کودک و نوجوان با نام "ما میتوانیم".

ار این پراکندگی گویی ها که بگذریم، میرسیم به اصل مطلب که میخواستم بنویسم و اونهم این بود که وقتی با خودمون تکرار میکنیم که من میتونم یا من میخوام، انرژی بسیار زیادی برامون از درون میجوشه بدون اینکه خودمون متوجه باشیم و اون کار سخت برامون قابل انجام میشه. قدرت خدا تموم نشدنیه و اینهم یکی دیگه از نعمتهاشه. مرسی خدای بزرگ :)

۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

آغاز تصادفی!


امروز یه جمله جالب شنیدم که ذهنم رو به خودش مشغول کرد. "عشق و زندگی که تصادفی بوجود بیاد، مایه افتخار نیست" . در واقع شاید نشه گفت که زندگی از تصادف خالیه. اگه هیچ تصادفی در کار نباشه اساسا هیچ تغییری پیش نمیاد؛ اما اونچه توی این جمله برای من جالبه و عین حقیقت اینه که ممکنه چند اتفاق ما رو جایی ببره اما بعد از اینکه جبر اون اتفاقات برداشته میشه، این خود ماییم که تصمیم گیرنده ایم.
حالا اگه تصمیم گرفتیم که به اون اتفاق گردن بذاریم و بگیم خب همین تقدیر بوده و اون تقدیر نه شغل نه خونه و نه ... بلکه عشق ما رو رقم بزنه به نظرم من افتخار آمیز نیست. نباید توجیه کرد که خب پیش اومد! به نظر من عشق باید ثــــــابت بشه نه توجیه! خوشحالم که من موقع تصمیم گرفتن بر اساس ثابت شدنش تصمیم گرفتم نه بر اساس توجیه اتفاقات پیش اومده. مگـه نــــــــــــه؟ :-)

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

نازلی

چند روزیه که خبرهای جدیدی از مرگ فجیع یه گل دیگه از دختران هموطنم "سعیده پور آقایی" در خبرها اومده و دوباره حس جگرسوز مرگ ندا و ترانه و سهراب و ... رو تو قلب همه زنده کرده! همخونه میگه خبرهای ایران خیلی وحشتناک شده واقعا اعصاب آدم اذیت میشه از خوندنشون... و دوباره پناه میبرم به جادوی اشعار شاملو...

نازلی! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.

در خانه، زیر ِپنجره گل داد یاس ِپیر.

دست از گمان بدار!

با مرگ ِنحس پنجه میفکن!

بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار ... »

نازلی سخن نگفت؛

سرافراز

دندان ِخشم بر جگر ِخسته بست و رفت ...

نازلی! سخن بگو!

مرغ ِسکوت، جوجه ی مرگی فجیع را

در آشیان به بیضه نشسته است!»

نازلی سخن نگفت؛

چو خورشید

از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت ...

نازلی سخن نگفت

نازلی ستاره بود

یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت ...

نازلی سخن نگفت

نازلی بنفشه بود

گل داد و

مژده داد: «زمستان شکست!»

و

رفت ...