۱۳۹۱ بهمن ۲۰, جمعه

امروز یکی از دوستام روی دیوارش در فیس بوک یه عکسی گذاشته بود از ورودی خونشون که نصف ماشینش زیر برف بود و خلاصه داشتن وحشتش رو از اینهمه برف در فوریه نشون میداد. 

یادم افتاد دیروز عصر توی حیاط دانشگاه یهو متوجه شدم کلا درختا شکوفه کردن! همون لحظه فکر کردم من تا حالا حواسم نبوده یا اینکه این درختها قاطی کردن. مگه الان وسط زمستون نیستیم؟ خلاصه یه عکس ازشون گرفتم با تلفنم


بعدش که عکس دوستم رو دیدم، گفتم باید خدا رو شکر کنم. هم اینکه این عکس رو اونجا آپلود نکردم والا ممکن بود کشته بشم :)) و هم اینکه اینقدر هوا خوبه

۱۳۹۱ بهمن ۱۷, سه‌شنبه

اگه قرار باشه فقط یه اتفاق توی سال رو اسم ببریم که براش روز شماری میکنم و از خیلی قبل مغزم بصورت ناخودآگاه براش برنامه ریزی می کنه، اون انفاق نوروز و هفت سینه.  نوروز در پیش اما ساعت 2 نیمه شبه. حالا اینش هیچ اشکالی نداره، بدیش اینه که من همون صبحش راس ساعت هشت صبح یه امتحان دارم :( یعنی نمیتونم با خودم کنار بیام که سال نو رو برگزار نکنم. از یه طرف نمیدونم با امتحانم چه کنم.... باید یه راهی پیدا کنم... اینجوری نمیشه

۱۳۹۱ بهمن ۱۴, شنبه


چند وقت پیش یکی از دوستان این عکس رو گذاشته بود روی دیوارش و روش توضیح گذاشته بود که چقدر دلش از دیدن این عکس گرفته و ... گرچه من بطور کلی از مواجه کردن آدمها با عکسهایی که روزشون رو تحت تاثیر قرار میده، میانه خوشی ندارم،  اما حقیقتا متوجه نشدم چرا از دیدن این عکس اینهمه احساساتی شده بود و در راستای بینوایی این طفلکی ها نوشته بود. الـــــبته که به احساساتش احترام میذارم. اما من اصلا این حس رو از این عکس نمی گرفتم. من از این عکس شادی کودکانه می گرفتم که خیلی هم زیباست... خیـــــــــــــــــلی


چند روز پیش یکی دیگه همین عکس رو گذاشته بود با این توضیح که: شادترين مردم لزوماً بهترين چيزها را ندارند بلكه بهترين استفاده را مى كنند از هر چه سر راهشان قرار مى گيرد
نگاهش رو دوست داشتم. جمله ای که نوشته بود دوست داشتم و راستش توی دلم خوشحال شدم که دست کم یکی دیگه هم همونجوری این عکس رو می بینه که من

بعدش با خودم فکر میکنم کاشکی بتونیم معیارهای خودمون رو برای خوبی و بدی و لذت و بقیه چیزها به بچه ها یاد ندیم. به نظر نمیاد ملاکهای ما دنیای زیبایی ساخته باشه. بهتره از بچه ها یاد بگیریم و دنیای کودکانه زیبای اونها رو با افکار خراشیده خودمون شکل ندیم. ازشون یاد بگیریم اونها خیلی غنی تر از ما هستن


۱۳۹۱ بهمن ۱۳, جمعه

هر از گاهی دوباره ... باید چشمها رو شست و جور دیگر دید

مدتیه که کمتر آشپزی میکنم. برای همین مهارتم خیلی کم شده. از یه طرف تبلیغات سالم غذا خوردن و تضادش با غالب غذاهای ایرانی، و از یه طرف دیگه فرصت کم روزانه برام امکان وقت گذاشتن برای آشپزی رو نمیده. قدیم تر ها برنامه هفتگی م این بود که آخر هفته ها چند جور غذا می پختم که در طی هفته کم کمک بخوریمشون. اما حالا دیگه آخر هفته هام هم پره. اگه یه وقتی پیدا کنم ترجیح میدم که بریم توی هوای آزاد و از ساحل و کوه و جنگل لذت ببریم تا تو آشپزخونه وقت بگذرونیم. طرز زندگی کردن خیلی از ما، در حال تغییر مفهوم خیلی چیزهاست توی زندگی. فکر میکنم دیگه مفهوم خونه ی زمان ما با خونه ی زمان مادر و پدرهامون خیلی فرق می کنه. همینطور مفهوم کار، لذت، دوستی و حتی شاید عشـــق