۱۳۹۴ مرداد ۲, جمعه

چند سال پیش بطور تصادفی متوجه شدم یکی از دوستان همکلاسی دوره لیسانسم، تغییر کاربری داده و رفته آرایشگر شده. اون موقع خیلی تعجب کردم. نه برای اینکه چرا اینکار رو میکنه، یا اینکه اصلا کار خوبیه براش یا نیست..... بلکه به خاطر اینکه فکر کردم اگر بناست کسی از تحصیلات دانشگاهیش استفاده ای نکنه، چرا اصولا باید اون صندلی رو در دانشگاه بگیره برای مدت دست کم چهارسال؟ در صورتیکه اون صندلی میتونه در اختیار کس دیگه ای قرار بگیره که در رابطه با اون رشته ای که توش تحصیل کرده، بتونه در آینده ش به کشورش خدمت* کنه.  گرچه به انتخابشون احترام میزاشتم بعنوان حقوق شخصی شون، هنوز فکر میکردم در راستای انتخاب های شخصی شون، بخشی از حقوق ملی رو استفاده کردن  در صورتیکه شاید واقعا این حق رو نداشتن..... این روند فکر چند سال پیشم بود. بعدها شنیدم که اون یکی نقاش شده و یکی دیگه هم اخیرا شنیدم که شده مربی اسکی و کلا کار فنی و رو گذاشته یه گوشه. امروز هم شنیدم یکی شون جواهر فروش شده و ... امروز اما دیگه  تعجب نکرده

حالا فکر میکنم چه اهمیتی داره که چه کاری انجام میدن... مهم اینه که توی هر کاری که میکنن سعی کنن بهترین باشن.  میخواد آرایشگر باشه، معلم و مهندس باشه یا مربی ورزش. مهم اینه که خوشحال باشه و حال خوبش رو با بهترین برآیند ممکن به بقیه ارائه بده. چه اهمیتی داره که در راستای پیدا کردن بهترین بودنت بخشی از سرمایه کشور رو هم استفاده کرده باشی... مهم اینه که الان خوب باشی و ..... شاید حتی سعی کنی بهترین باشی



توضیح ستاره *: چرا اینکه واژه خدمت رو بکار میبرم هم دقیقا مربوط به اینکه که در ایران ما تحصیلات مجانی داریم و بعد از فارغ التحصیلی به کشور/مردم بدهکاریم. پس باید خدمتشون کنیم.

۱۳۹۴ تیر ۱۰, چهارشنبه

یه قسمتی از فیلم هامون بود که حمید به همسرش (که شاید اون موقع هنوز دوستش بوده) چند تا کتاب میده. دونه دونه کتابها رو میزاره کف دستش و می گه .... حالا اگه میخوای مخت کار کنه این بخون... و یه کتاب میده دستش.   و دوباره می گه اگه میخوای درد بکشی اینو بخون.... بعدش هم زمزمه میکنه: مرا تو بی سببی نیستی، به راستی صلت کدام قصیده ای ای غزل! و سرش رو تکیه میده به قفسه های پشت سرش.

امروز عصری داشتم به همین فکر میکردم و یهو دلم خواست که شعر بخونم. اولش ناخودآگاه رفتم سراغ شاملو... بعدش دیدم نه حال شاملو نیست. یادم یه فروغ افتاد.... دیدم باز هم نه. الان یه چیزی میخوام آرامش داشته باشه. صلح.... طبیعت... دوستی...  انگار که حال شعرهای سهراب بود فقط. خلاصه اینکه یهویی یاد لحن و صدای حمید هامون افتادم که اگه میخوای درد بکشی فروغ بخون... اگه میخوای مغزت کار کنه شاملو بخون... اگه میخوای آروم شی سهراب بخون

یادت به شادی خسرو شکیبایی نازنین