۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

دوست جونــــــــا

درست پنج سال پیش بود که ما یه "حلقــه یــــــاران" داشتیم که خیلی باهاش خـــــــــوش بودیم. هشت نفر آدم خیلی خیلی مشغول، که خیلی با هم بودیم :x حالا اما من و مهربان همسر که اینجاییم و گاهی اونقدر مشغول که خیلی چیزها یادمون میره. یه جفتمون اروپان و اونها هم مشغولیتهاشون خیلی شبیه ماست. میمونه اون دو جفتی که بیشتر از ما، مام وطن رو دوست داشتن(؟) که حــــــــالا اونام درگیر کار و کار و کار و کــــــــــــــــار!

کاش دست کم یه بار دیگه اون روزهای خوش اسفند و اردیبهشت و ساعتهای با هم بودن بعد از کلاسهامون دوباره برگرده. گرچه میدونم که همشون خوبن و خوشحال، اما ندیدنشون دلتنگی میاره. درست مثل ستاره های آسمون که وقتی "باران" میاد دیگه نمی بینی شون. میدونی که هستن و از لطافت باران لذت میبرن. اما دیدنشون هـــــر چنــــــد کوتاه... چاره دلِ تنــــگه :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر