مدتهاست فرصت نکردم اینجا چیز بنویسم. راستش برای این نیست که دغدغه فکری برام ایجاد نمیشه یا .... بیشتر برای اینه که همون موقع فرصت نوشتن پیدا نمیکنم و بعدش هم متاسفانه یادم میره. به قول مهربان همسر پیریه و فراموشی دیگه
امروز یکی از دوستان قدیمی برام یه ایمیلی فرستاده بود که سالها پیش هم دریافتش کرده بودم اما اون موقع احتمالا با رویکرد دیگه ای این متن رو خونده بودم. ماجرای ایمیل راجع به زندگی عجیب مردم در کره شمالی بود. با این مفهوم که چقدر عجیب و بسته زندگی میکنن و اینکه همه چیز کنترل میشه و خیلی آزادی وجود نداره و مطالبی از این دست. راستش سالها پیش که من این ایمیل رو میخوندم هنوز ایران بودم و کلی خوشحال بودم که تصادفا در کره شمالی به دنیا نیومدم و احساس خوشحالی میکردم از آزادی که در اون موقع دارم ... شاید حتی خدا رو هم شکر کرده بودم
امروز که میخوندمش اما برام جالب بود.مطلب رو تا تهش یه بار دیگه و دقیق خوندم . توی ذهنم داشتم مرور میکردم که اگه به جای من ایرانی که داره این ماجرا رو در کشور بسته تری میخونه؛ یه آدمی از یه کشور آزاد، مطلبی مشابه در مورد ایران به جای کره شمالی میخوند، اون مطلب چطور میتونست باشه؟ چه محدودیتهایی میتونست وجود داشته باشه که اون آدم از عدم وجود اونها در کشوری که خودش، احساس خوشحالی بکنه و شاید حتی خدا رو شکر کنه که اون رو اونجا قرار داده!؟
متاسفانه ساختن متنی مشابه این متن برای ایران، -متاسفانه- اصلا کار سختی نیست. شاید حتی میتونه بخشهایی داشته باشه که از این هم وحشت زا تر باشه :( حالا با خودم فکر میکردم که شکر چند سال پیشم رو از اون خدا هه پس بگیرم یا اینکه بپذیرم که خیلی چیزها تصادفی در دنیا صورت میگیره. موجودی اونها رو نمیچینه و مسئولشون نیست و لزوما هم منصفانه نیست
باید طبیعت رو همونطور که هست بپذیری و هیچوقت احساس نکنی که تو موجود خاصی هستی که شکلت اینه، نژادت فلانه، هوشت زیاده یا کمه.... یا حتی به قول بعضی ها نظــــر کرده خداوندی!!!؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر