شنیدین آدمها چقدر ناراحت میشن وقتی یه دونه موی سفید توی موهاشون پیدا میشه یا مثلا یه چروک زیر چشمهاشون و ... چیزهایی شبیه به این. بعدش آه میکشن... بعضی ها آواز میخونن... اونایی هم یه ذوقی دارن شعر می گن و از جفای زمونه و بقیه چیزها شکایت میکنن
یه آدمهایی هم هستن مثل من که دوست دارن، اون موهای سفید رو.... منظورم این نیست که دوست دارم موهام سفید شه. بلکه منظورم اینه که برام با ارزشن. نشون دهنده سختی هایی هستن که توی زندگی کشیده و میکشم. هر کدومشون یادم میارن چقدر شبها بیدار موندم. برای تک تک پروژه ها، ددلاین ها و .... بعضی شون یادم میارن اون شبی رو که مهربان همسر نبود و من نیمه شب یه ددلاین داشتم و فرداش یه سخنرانی. اونم با یه بچه ای که تب داشت.... تا صبح بیدار موندم از ترس اینکه مبادا سنگین بخوابم و تب بچه بره بالا و اتفاق بدی بیفته. فرداش برای ارائه، اولین جمله ای که گفتم بعد از معرفی خودم این بود که شب قبلش نخوابیدم به خاطر تب دخترم ، اما الان به طرز عجیبی انرژی دارم و دلم میخواد که تک تک جملاتم رو همه آدمها دقیقا متوجه بشن و هر جزئیاتی رو که میخوان ازم بپرسن، چون براش زحمت زیادی کشیدم و دلم میخواد با بقیه سهیم شم. دو روز بعدش که عید نوروز خودمون بود تازه خودم رو تو آینه دیدم و متوجه شدم چقدر موی خاکستری دارم . برای همینه که وقتی موی سفید ببینم توی موهام دوستشون دارم. چون پشت همشون داستانهاست
نمیدونم بقیه چطور می بینن ماجرا رو ... اما برای من وحشتناکه که سالها بگذره و ما مثل مجسمه هیچ تغییری نکنیم... هم درون و هم برون :) من با همه موهای سفید و همه چروکهای زیر چشم، صلح کردم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر