پریای نازنین چه تونه زار میزنین ... توی این صحرای دور ... توی این تنگ غروب ....نمیترسین پریا؟
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه میکردن پریا ... مث ابرای باهار گریه میکردن پریا
.
.
.
دنیای ما قصه نبود، پیغوم سربسته نبود... دنیای ما عیونه، هر کی میخواد بدونه
دنیای ما خـــــار داره، بیابوناش مار داره !
دنیای ما بزرگه ... پـــــــــــــــر از شغـــال و گرگــــه!!!
نمیدونم شاملوی عزیز وقت گفتن این اشعار چه احساسی داشته ... اما من وقت خوندنشون خیــــلی غربتم میگیره ...
خیلی زیباست
پاسخحذف