۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

قضاوت


قضاوت به نظرمن یکی از سخت ترین کارهای دنیاست. منظورم بطور مشخص این هستش که من بعنوان شغل هیچوقت نخواهم پذیرفت که یک قاضی باشم. نه به جهت اینکه توانایی اش رو تو خودم میبینم یا نه، بلکه به این جهت که به نظرمن کمتر انسانی وجود داره که واقعا بتونه قضاوتی بکنه که از هر حیث عادلانه باشه. شغل قضاوت رو خیلی ها دارند و مثل هر شغل دیگه ای با کم و کاستی های زیادی پیش میبرند و در مواقعی هم که نتونن کارشون رو به درستی انجام بدن ممکنه برای خودشون دلایل مختلفی ارائه کنن.

صرفنظر از این مطلب، به نظر من هر کسی مجبوره در زندگی قضاوتهای زیادی بکنه. خیلی وقتها تصمیم گیریهای ما ناگزیر از قضاوته. حتی حرف زدن و اختلاط با دیگران خیلی از اوقات ناگزیر از قضاوته. امروز با یکی از دوستان صحبت میکردیم و در خلال حرفهای ایشون من یک جمله گفتم که قبل از اتمام جمله ام دوستم برداشت عجیبی کرد. حتی بعد از اینکه من جمله ام رو تماما بهش گفتم هنوز به برداشت اشتباهش (دست کم از نظرمن اشتباه) پافشاری میکرد. من دوباره با خودم فکر کردم که آیا موضع من درست بوده یا نه به نظرم اومد که اشکالی وجود نداشته. اما یه کشفی کردم و اون اینکه پیش فرضهای ما با هم فرق میکرده و من بر اساس پیش فرضهای خودم نتیجه گرفتم و ایشون بر اساس پیش فرضهای خودش که البته چون پیش فرضه معمولا لزوم گفتنش احساس نمیشه!

حالا میخوام برگردم به مطلب اولیه و بگم چون هر قاضی در زمان قضاوتش به هر حال با پیش فرضهای ذهنی و عملی خودش کار میکنه درصد زیادی از موارد هست که راه به خطا میره! یا دست کم باید گفت اونطور که باید بهترین راه انتخاب نمیشه!

این دوست وقت نشناس هم با طرح این مطلب ذهن همایونی ما را مشغول داشت که از کارمان باز ماندیم!!! همینه که میگن امان از رفیق بــــــــــــــد!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر