۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

تفال

از سر کوی تو هر کو به ملالت برود
نرود کارش و آخر به خجالت برود

کاروانی که بود بدرقه‌اش حفظ خدا
به تجمل بنشيند به جلالت برود

سالک از نور هدايت ببرد راه به دوست
که به جايی نرسد گر به ضلالت برود

کام خود آخر عمر از می و معشوق بگير
حيف اوقات که يک سر به بطالت برود

ای دليل دل گمگشته خدا را مددی
که غريب ار نبرد ره به دلالت ببرد

حکم مستوری و مستی همه بر خاتم تست
کس ندانست که آخر به چه حالت برود

حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی
بو که از لوح دلت نقش جهالت برود

۲ نظر:

  1. و این هم تفال من به دیوان خواجه

    می خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جويی
    اين گفت سحرگه گل بلبل تو چه می‌گويی

    مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را لب گيری و رخ بوسی می نوشی و گل بويی

    شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن تا سرو بياموزد از قد تو دلجويی

    تا غنچه خندانت دولت به که خواهد داد ای شاخ گل رعنا از بهر که می‌رويی

    امروز که بازارت پرجوش خريدار است درياب و بنه گنجی از مايه نيکويی

    چون شمع نکورويی در رهگذر باد است طرف هنری بربند از شمع نکورويی

    آن طره که هر جعدش صد نافه چين ارزد خوش بودی اگر بودی بوييش ز خوش خويی

    هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمد بلبل به نواسازی حافظ به غزل گويی

    پاسخحذف
  2. ممنون از تفالت. بسیار زیباست. به قول همخونه محترم ما رو ساختی :)

    پاسخحذف