امروز بعد از مدتها برگشتم. نمیدونم اصولا کسی تو این مدت سری به من زد یا نه! به هر حال امروز یکی از اون روزهای نوشتنه :) هر روزی که حوصله درس خوندن ندارم یعنی باید یه کاری انجام بدم. شاید بنویسم... شاید قدم بزنم... شاید برم کنار دریا و ساعتها فقط گوش کنم... نمیدونم خلاصه فکر کنم دوباره زده به کله ام!
همینطوری نگاهم افتاد به بیرون از پنجره. یه تپه سبز همسایه منه. خیلی آرومه و یه کمی کسل کننده! شاید گاهی پیش بیاد که روزی یه نفر هم بهش سر نزنه... تحقیقا مثل خودمه :))
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر