دیشب خیلی بی خوابی زده بود به سرم. یه سری زدم یه فیس بوک دیدم یکی از دوستان وبلاگ دختر کوچولوی چندماهه ای رو که چند روز پیش در ایران در حادثه سقوط هواپیما جونش رو از دست داد (به نام ترنم)، آپلود کرده بود. یکی دیگه از دوستان هم سخنرانی کامل رئیس جمهور امریکا رو در رابطه با حادثه تیراندازی در ایالت آریزونا لینک کرده بود که کلی راجع به کریستینای 9 ساله حرف زد که جونشو ددر این حادثه از دست داده. خلاصه فضای همدردی بود... هر کسی تا جایی که تونسته بود، همدردیش رو به هر کدوم از این حوادث نشون داده بود. من هم مثل بقیه غصه خوردم و برای دوستم نوشتم که انگار این شــــرح بینهایت زمانه ماست!
وقتی کاملا صبح شد هنوز دلم گرفته بود. دیدم که یه روز آفتابی بی نهایت زیباییه که آدم باورش نمیشه این بخشی از همون دنیاست. ناخودآگاه یاد سهراب سپهری افتادم:
کودکان احساس! جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست. مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
در دلم چیزی هست
مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
in posteto kheili doost dashtam maman Sepid!
پاسخحذفin posteto kheili doost dashtam...!
پاسخحذف