۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعه

افتخارات ما

چند روز پیش به لطف یکی از دوستان رفتیم به جلسه سخنرانی رکسانا صابری. به نظرم دختر ساده و صمیمی اومد. منظورم از ساده، بی هیچ وجه کم اطلاع یا ... نیست، شاید باید کلمه بهتری به کار ببرم که پیداش نمیکنم.

در هر صورت، گفتارش رو از بچگی اش شروع کرد و سعی داشت در هر موردی که مطرح میکنه از دوران بچگی یا مدرسه و ... نکته ای داشته باشه برای گفتن. اینکه از فلان مکان، فعالیت یا فلان همکلاسی تاثیری گرفته یا چیزی یاد گرفته که در حال حاضر به نظرش درسهای ارزشمندی بودن. گفت و گفت تا رسید به زمان سفر به ایران، سرزمین پدریش که هیچوقت فرصت نشده بود پیش از اون بشناستش... گفت رفتم، از جاهای مختلفی که رفته بود و از تلاشش برای شناخت مردم و کشور و ...و...و...

در شروع حرفهاش و در خلالش نمیدونم چند بار این جمله رو تکرار کرد که "حتما میدونید که ایرانی ها، مردم پرغروری هستند" -منظورش اینه که به ایرانی بودنشون افتخار میکنند- . وفتی این رو میگفت کاملا بهش تاکید میکرد. میگفت سعی کرد که بفهمه هر چیز ممکنی رو در مورد سرزمین پدریش. و وقتی برنامه سفر اولیه اش به ایران تموم میشه، با خودش تصمیم میگیره که باز هم در ایران برای مدت بیشتری بمونه، چون عاشق ایران میشه و دوست داره که بیشتر مردم، کشور و فرهنگش رو بشناسه.

اینها رو گفت و ادامه داد تا رسید به زمان دستگیری، زندان، بازجویی و ... خیلی تلخ بود! برام سخت و تلخ بود که دختر پدری ایرانی که پس از سالها به ایران سفر کرده و تلاش کرده حتی به روستاهای دور افتاده سیستان و کردستان و ... سفر کنه و همه چیز رو از نزدیک ببینه و تجربه کنه، وقتی پس از گذشت مدت زمانی گذروندن در اون مملکت احساس میکنه که عاشق سرزمین پدری شه، چرا باید داستان به این غم انگیزی براش رقم زده بشه؟ چرا باید همه زشتی های ممکن رو تجربه کنه؟!

رکسانا فقط یه نمونه اس! یه نمونه که میتونه من، تو یا حتی نسل بعدی ما باشه... آیا نسل بعد ما در صورتیکه تصمیم بگیره که به کشور اجدادیش سفر کنه و راجع به مردم و فرهنگش بدونه، باید چنین تراژدی براش رقم بخوره؟

راستش از وقتی سالن رو ترک کردم تا همین حالا، چیزی توی ذهنم تکرار میکنه، واقعا ما ایرانی ها چه داریم که برامون اینهمه مایه افتخاره؟... یا شاید بهتره بگم برامون چی باقی مونده که بهش افتخار میکنیم؟؟؟


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر