چیزی که توجه منو جلب میکرد این بود که همه افراد خانواده متفقا همینطوری بودن. روزنامه هایی که میخوندن همون جرایدی بود که در خیابانها به فروش میرسید! فیلمها هم معمولا فیلمهایی بود که از کلوپهای مجاز فیلم در ایران اجاره شده بود. اما همه با هم خیــــال میکردن که یه طیفهایی توی این مطالب هست که اونها فقط متوجه این ظرایف میشن. برای همین هم آدمهایی هستن که با روشهایی نامحسوس تعقیبشون میکنن و منتظر یه فرصت ان که گیرشون بندازن! الان که دارم مینویسم از یه طرف خنده ام میگیره و از طرف دیگه عمیقا دلم می سوزه. خیلی سخته که عمری با خودت یه فوبیا رو بکشونی... شایدم مشکلت در طول زمان به چیز بزرگتری تبدیل شده باشه. دردناکه!
چند روز پیش یه مطلب تو یه وبلاگ میخوندم که حس خونواده اونا رو برام زنده کرد. همون نگرانی که آدمهایی در حال توطئه هستن بر علیه شون و منتظرن که یه چیزی پیدا کنن و ... . کلی دوباره یادشون کردم و دلم سوخت :( نمیدونم الان کجان و چیکار میکنن. امید که هر جا هستن سلامت باشن و خدا این مشکل رو ازشون دور کنه :)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر