انگار که همه ماجراهای عالم شبیه به هم بافته شده. ماجرای شب یلدا و شب کریسمس هم یکی دیگه از اونهاست. مریم مقدس و آناهیتا، مسیح و میترا، خون سیاوش و خون حسین و هزاران نمونه از این دست... راستش اونچه من رو مشغول میکنه این نیست که کدوم یکی اینها درسته یا اصولا هیچکدوم بنایی داره یا خیالات بشره. به نظر میاد که حتی بشر در خیال پردازی هم خلاقیت نداشته. همواره ماجراهایی که ساخته شبیه به هم بوده و شاید غالبشون حتی نقصان های شبیه به هم دارند.
قسمت دردناک ماجرا اونجاست که اونقدر این ماجراها تکرار شده که دیگه نقد کردنشون برای آدمها احساس ترس میاره... شاید سالها یه چیز واهی جایی در ذهن آدم داشته و حالا که میدونی واقعی نیست و باید دورش انداخت.... جای خالیش ترس میاره... شاید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر