وقتی شروع کرد به حرف زدن با همون صدای آشنای همیشگی، معلوم بود که از قبل چیزی آماده نکرده... اولش یه جمله گفت بعدش سلام کرد و موقع تبریک گفتنش برای یه سری مناسبت نه تاریخ رو یادش بود و نه مناسبت. اینو برای این میگم که اینها نشون میده که احتمالا انتظار بردن جایزه رو نداشته و غافلگیر شده :) دوستش دارم از بچگی های همه ما توی خاطراتمون بوده با هنرهاش
بعدش انگار که دست روی دلش گذاشته باشن، شروع کرد به درد دل کردن که خیلی وقته دیده نشده... نه ایشون بلکه خیلی از آثار هنری سینمای ایران و خیلی از هنرمندان با ارزش سینما. انگار که خوشحال نبود... اما فرصت رو غنیمت دیده بود که بیاد و درد دل کنه... کف زدنها و خندیدنهای کسانی که سالن بودن هم نمک روی زخم بود که انگار این حرفهای اونها هم هست. بعدش تشکر کرد از خیلی ها که دوستشون داشت... همکاراش، مادر و پدرش!
حالا چرا از این چند جمله اکبر عبدی دلم گرفت...
چون همه از هنرمند و بقیه در ایران ما فکر میکنن دیده نشدن...
چون یه جایی پیدا کرد که درد دل کنه، اینکه جایی برای حرف زدن نداشت و حالا فرصتی پیدا شده بود...
چون وقتی اومد جایزه اش رو بگیره تلخ بود. به جای تشکر طعـــــنه زد...
چون شبیه خیلی چیزهای دیگه تو کشورمون، اهمیتی نمیداد به اینکه پروتکلی وجود داره برای این جشن و برنامه ریزی شده براش... واقعا نمیدونم چرا!
من از زندگی شخصی ش هیچ اطلاعی ندارم اما معمولا اینجوریه که وقتی جایزه میگیرن از خانواده هاشون تشکر میکنن... شاید همسر، فرزند. کلا خانواده! اما هیچی نگفت. فکر کردم چرا در ایران آقایون همسرشون رو -بخصوص - قایم میکنن؟ انگار که حرف زدن ازش خیلی کار درستی نباشه... چـــــــرا؟!؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر