اون نمیدونه من پسرشم، ولی من که میدونم اون پدرمه.... این بخشی از دیالوگ فیلم جدایی نادر از سیمین هستش که شاید بیش از هر دیالوگ دیگه ای از اون فیلم، یاد آوری میشه. حتی برای تبریک روز پدر امسال این جمله رو زیاد دیدم.... حس میکردم مردم شخصیت اصلی داستان رو که سمبل تفکر سنتی ایرانی هستش، آینه خودشون میدیدن. برای همین شاید حس همراهی بهشون دست داده بود. شاید حتی در ذهنشون تقدیرش هم میکردن که برای نگهداری از پدر، که یعنی پایبندی به اصول سنتی، حتی حاضره از زندگی با عشقش بگذره.... شاید حتی به قیمت نساختن آینده فرزندش اگر نگیم خراب کردنش
البته این فیلم فقط یه نمونه اس از هزاران واقعیتی که در اطراف تک تک ما میگذره. اساسا بحث بر سر تفکر سنتیه که متاسفانه اثرات بسیار زیادی از مذهب در ایران گرفته. شاید بدتر از سنتی ها در ایران، امروزی ترها هستن که در تلاشن برای توجیه حتی اگر غلط باشه. با واژه ها و متنهای زیبا و اثر گذار.... تلاش دارن به نوعی و از دیدگاهی خاص اون اتفاق رو درست جلوه بدن . به نظر من میاد که اونها دوست دارن که ماجرا رو ایـــــنطور ببینن حتی اگه درســـت هم نباشه، ظاهر ماجرا رو باید به شکلی ساخت که متناقض با اونچه جامعه دوست داره ببینه نباشه. جامعه ای که تفکرش در حال چرته و چون فکر کردن، خراب کردن و دوباره ساختن، کار سختیه، ترجیح میده یه جوری ماله بکشه! چون دیدن این واقعیت رو به شکل عریان نمیپسنده.
ما میدونیم کار اون آقا که در کنار پدرش که آلزایمر داره، میمونه، در حالیکه حاضره همسرش رو ترک کنه، از نظر منطقی درست نیست. دوست نداریم بپذیریم که وظیفه اصلی ایشون بعنوان پدر یه نوجوان و همسر یه خانم جوان چیه... دوســـت داریم سنت نگهداری از پدر و مادر در جامعه ما حرف اول و آخر باقی بمونه، برای همین جامعه باهاش تکرار میکنه مــــــن که میدونم اون پدرمه
آیا این به معنی این نیست که ما در حالیکه با خبریم در درستی یا نادرستی قصه، دوست داریم اونرو طور دیگری ببینیم. طوری که شاید واقعی هم نباشه.... چون حقیقت عریان به نظرمون زیبا نمیاد، ظاهرش رو می سازیم اونطور که دوست داریم.... آیا این کار همون ظاهرسازی نیست؟
درسته که شاید سنت میگه که باید از پدر و مادر نگهداری کرد ولی من فکر میکنم احساس خیلی آدمها هم اینو بهشون میگه. من وقتی فیلم رو میدیدم اصلا این احساس رو نداشتم که نادر به خاطر وفاداری به سنت این کار رو میکنه. به نظرم فیلم فقط توصیف یه موقعیت خیلی خیلی پیجیده بود. من فکر میکنم دلیل اینکه خیلیها با نادر هم ذات پنداری میکنن اینه که احساس دینی که آدم به پدر مادرش میکنه در عین خواستن زندگی بهتر و ... دو تا نیرویی هستن که آدم رو از دو طرف همیشه میکشن. من خودم رو اصلا تو این زمینه سنتی نمیبینم و از ۱۸ سالگی مستقل زندگی کردم و خوشبختانه بابا و مامانم هم تو موقعیتی نیستن که احتیاج به نکهداری من داشته باشن ولی من همیشه این سوال رو با خودم دارم که آیا درسته که من گذاشتمشون اومدم این همه دور یا نه. خلاصه حرفم اینه درستی و نادرستی قضیه به این بدیهی نیست و حتی اگه هم اعتقاد داشته باشی کار درست رو انجام دادی دلیل نمیشه آرزو نکنی که کاش مجبور نبودی این انتخاب رو بکنی
پاسخحذفرویا جان فکر میکنم مثالی که آوردم، خیلی خوب نبود. در واقع دلیل اینکه این مثال رو زدم، نقدی هستش که در مورد این فیلم هست و هر کدوم از کاراکترهای فیلم رو سمبل چیزی میدونه... نادر رو هم سمبل سنت.
حذفاما موقعیت اونها خیلی خیلی خاصه! من، شما و خیلی های دیگه هر روز این سوال رو از خودمون میپرسیم که آیا بهتر نبود ریشه در خاک بمونیم و پرواز نکنیم؟ فکر میکنم این کاملا طبیعیه. نمونه ای که آوردم رو باید خیلی گسترش بدم تا منظورم رو برسونه... برای همین ازش صرفنظر کردم و یه مثال دیگه توی پست بعدی م زدم (شام ایرانی و بفرمایید شام) و راستش هنوز این سوال برای خودم باقیه که آیا ما ظاهر ماجرا برامون مهمتر از خیلی چیزای دیگه نیست؟