۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

من اصولا نمی فهمم چی میشه که آدمها میتونن به هم حرفهای تلخ بزنن... حتی در قالب شوخی. چیزهایی شبیه نیش یا کنایه یا متلک و ... توی سیاهه واژگان ذهنی من همیشه بدون استفاده میمونه. چون که اینطور فکر نمیکنم، اگر کس دیگه ای هم بهم چیزی بگه معمولا همون وقت متوجه نمیشم یا اگر حتی متوه بشم، نمیدونم باید چی بگم. معمولا هم چون مدتها در زندگی این کار رو میکنن، یه ماسک شوخ طبعی هم به صورتشون میزنن که به نظرم اون حتی ماجرا رو رقت انگیزتر هم میکنه

برام پیش اومده که شروع کردم به حرف زدن با "طرف" که ببینم دلیل اینکه اینطوری فکر میکنه و میتونه به کسی حرف تلخ بزنه چیه. معمولا موفق نیستم البته :)) اما برام جالبه که چرا اینطوری فکر میکنه. شاید اگه خودش چیزی رو که واقعا فکر میکنه به زبون بیاره شرمنده هم بشه و تکرارش نکنه... شاید

روانشناسها میگن این نوع آدمها در زندگی شون یه اشکالی وجود داره که این تلخی رو براشون بوجود میاره. و این مشکل که  نتیجه ش این طرز فکر و حرف زدن میشه، به نظر من کاملا متفاوته از تقلایی که همه ما در زندگی باهاش رو به رو هستیم. میگن مثلا یه چیزی که دوستش نداشتن بهشون تحمیل شده یا.... شاید چیزی که میخواستن رو بهش نرسیدن... شاید برای این آدم دیگه ای شایسته داشتن چیزهایی بهتر از خودشون نمیبینن

نمیدونم چقدر روانشناسها درست میگن اما ریشه اش هر چی هست به نظرم آدمهای بدبختی هستن... خیـــلی بیچاره

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر