۱۳۹۲ آذر ۲۳, شنبه

درست فردای روزی که امتحانم رو دادم، لپ تاپم کرش کرد و خلاصه خوش شانس بودم که اطلاعاتم  رو از دست ندادم. اما همه نرم افزارهام پرید. شرو ع کردم به دونه دونه نصبشون. اما متوجه شدم چقدر زندگی مون گره خورده به تمام جزئیات مربوط به کامپیوتر شخصی مون. وقتی که یه اتفاقی برای میفته انگار که یکی از اعضای خانوادهمون یه طوریش شده باشه. ناراحت میشیم. امیدواریم که اتفاقی که براش افتاده جدی نباشه. وقتی بهمون می گن یکی دیگه بت میدیم تا وقتی این حالش خوب بشه، انگار که یه به غریبه بهمون قرض دادن و همش امیدواریم که خود خودش برگرده خونمون. خلاصه اینکه هر کدوم از ما یه عضوی داریم که از جنس گوشت و پوست نیست اما جزء بزرگی از زندگی مون محسوب میشه. حتی اگه خودمون هم انکارش کنیم چیزی موضوع رو عوض نمیکنه.  از این بگذریم البته

امروز با مهربان همسر راجع به یه چیزی حرف میزدیم که ناخودآگاه منو یا مفهوم رفاقت های قدیمی ایرانی انداخت. اینکه جامعه ایران در حال گذار از سنت به مدرنیته س قبول. اما واقعا چطور باید از این چیزها گذر کرد؟ اصولا وقتی گذار به زندگی/چامعه مدرن میکنی باید هر چیزی رو که مربوط به زندگی یا مدل فکری سنیه بریزیم دور یا نه.... اگه بله چرا دقیقا؟ و اگه نه چطور باید تغییرش بدیم که با مشخصات زندگی جاری مون مطابقت داشته باشه؟ 

امروز توی فکرم اینه. اومدم اینجا بنویسم که یادم نره. فعلا باید برگردم که یه هفتاد تایی ورقه برای تصحیح کردن دارم. وقتی تموم شه بر می گردم و می نویسم

فعـــــلا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر