۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

ســـــیـلیـا

چند وقت پیش رفته بودم مرکز خرید نزدیک خونه مون. وقتی داشتم بین ردیفهای مختلف قدم میزدم یه دختر کوچولو یهو شروع کرد با من حرف زدن. تقریبا بدون هیچ مقدمه ای ازم پرسید میتونه بیاد خونه من؟ :) بعدش هم چند لحظه مکث کرد و بهم خیره شد. من رو خونشون دعوت کرد برای اینکه سگش رو ببینم. اسم سگش رو هم گفت که من یادم نمونده. توضیح داد که سگش خیلی مهربون و دوست داشتنیه و من حتما دوستش خواهم داشت! بعد هم کلــــــی حرف دیگه زد، بدون هـیــــــــــــچ وقفه ای و من فقط فرصت داشتم یک کلمه وسط حرفاش تصدیق کنم با بهش لبخند بزنم. تا اینکه مامانش اومد و کلـــی ازم معذرت خواست و توضیح داد که تازه به این شهر اومدن و "سیلیا" هیچ دوستی هنوز نداره. باز هم معذرت خواست و به دخترش گفت که باید برن. اما سیلیای کوچولوی نازنین که فکر میکرد دوست پیدا کرده ابروهاشو داد بالا و به مامانش گفت باید آدرس خونمون رو به دوست جدیدم بدم!!! آخه باید بیاد پاپی منو ببینه. مامانش هم در حالی که سرخ شده بود بازهم معذرت خواست و.... خلاصه دوست کوچولوی منو و با یه ترفندی از اونجا برد

وقتی داشتم برمیگشتم خونه مسیرم از یه جایی بود که من و مهربان همسر بهش میگیم "کوچه باغ" -فکر کنم یه اصطلاح شیرازی باشه. به هر حال تو مسیر برگشت هنوز سیلیا داشت تو سرم حرف میزد. راستش رو بخواین من از خیلی سالها پیش یه دختر کوچولو تو مغزم زندگی میکنه. بعضی وقتها که به یه چیزی گیر میده واقعا بــــــــــــــــــدون وفقه حرف میزنه. گاهی اوقات هم که شیطونیش میگیره خیلی خنده داره! اما بزرگترین مشخصه اش اینه که دو چیز باعث میشه پر حرفیهاش گل کنه. یکی وقتی هیجان زده و خوشحاله و دیگری هم وقتی که عصبانیه! واقعا ساعتــــــــــــها ولم نمیکنه از بس که حرف میزنه. قدیما اسمش رو گذاشته بودم "جودی اَبوت" اما چند روز پیش اسمش و قیافش بطور ناخودآگاه تغییر کرد به سـیـلـیـا! مهربون، دوست داشتنی و خیـــــــلی هم پر حرف :)) الان هم به طرز مرموزی ساکته. انگار که بدونه دارم راجع بهش مینوسم

۳ نظر:

  1. azizam man belakahre tunestam az sad e commenting inja begzaram, neveshtehat delneshino por kesheshe,

    bekhosu unhaii ke janbeye naghd darand, yeki az behtaryn hash ham naghde barnameye pargar bud, man ham un barname rodidam va jaleb in bud ke be meghdare kheyli ziadi harfamo neveshte budi inja!

    sh're forugh ham mareke bud

    kamyab bashi va bargharar

    Saideh

    پاسخحذف
  2. سعیده جون اقعا ممنونم که اینهمه به من لطف داری. کامنتهات حتما به من کمک میکنه که یاد بگیرم هم نوشتن و هم تحلیل کردن رو. باز هم ممنون عزیزم :)

    پاسخحذف
  3. خیلی حسه خوبیه وقتی یه جوجه کوچولو تو خیابون با آدم حرف بزنه. این یعنی تو برگزیده شدی!!
    چند وقت پیش من هم بهش برخوردم اما اون تازه کلمه door رو یاد گرفته بود و به من یه در رو نشون می داد و می گفت اُر، اُر. بعدش مامانش با همون حس خجالت که گفتی تصحیحش کرد و گفت دُر. منظورش دُر هست.

    پاسخحذف