از قرار دیروز به سالشمار خورشیدی، روز معلم بود. من یه روز دیر متوجه شدم. اما اولین چیزی که اومد توی ذهنم صورت معلم کلاس پنجم ابتدایی م خانم روحی کلانتری بود. یادمه روز معلم تقریبا همه بچه های کلاس براش کادو و گل و شیرینی آورده بودن. من هم برای یه کتاب خریده بودم که الان یادم نیست عنوانش چی بود اما یادمه که با پدرم رفتیم کتاب فروشی و به انتخاب آقای کتاب فروش که یه پسر جواب بسیار خوش ذوقی بود، برای خانم معلمم کتاب خریدیم با یه دسته گل محمدی براش بردم. یادمه که ماشین شخصی نداشت و اون روز وقتی میخواست بره خونه، یکی از افتخاراتش جلوی بقیه معلمها (که اونها هم البته وضعیت مشابهی داشتن) این بود که با اینهمه کادو و گل باید تاکسی تلفنی میگرفت برای رفتن به خونه. فرداش وقتی اومد مدرسه هنوز لبخند دیروزش رو به لب داشت. البته همیشه خندون بود و بسیار معلم نازنینی بود. به همه ما واقـــــعا به چشم دخترهای خودش نگاه میکرد. یادمه برای امتحان پایان سال برامون کلاس تقویتی توی خونه خودش گذاشت، بدون اینکه پولی از کسی بگیره. همه بچه های کلاس آزاد بودن که برن و رشد تک تک مون رو به خوبی زیر نظر داشت.
حرفهاش اثر عجیبی روی همه ما داشت. یه بار بهمون نصیحت کرد که نظافت کلاس رو بیشتر مراعات کنیم، چون مستخدم مدرسه مون خانم مسنی بود که بهش می گفتیم ننه. هیچ وقت نپرسیدیم اسمش چیه! حرفهای خانم کلانتری باعث شد یه روز بیشتر بچه های کلاس حدود نیم ساعتی زودتر آومدیم مدرسه و تمام کلاسمون رو تمیز کردیم. از پنجره های کلاس گرفته تا میز و نمیکتها. برای اینکه ننه رو خوشحال کنیم... یادش به خیر.
خانم کلانتری نازنین، امید که هر جا هستی سالم و شاد باشی و بدونی که بعد از سالها هنوز توی ذهن من یکی از بهترین معلمهایی هستی که داشتم و دارم. فکر نمیکنم خودم بتونم مثل شما توی معلم بودنم از دلم مایه بزارم
همیشه باشی
سپیده
سیزده اردیبهشت 1392
لس انجلس
مرسی برای یاد آوری :)
پاسخحذف