۱۳۹۲ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

من یه دوست هم دانشگاهی/هم کلاسی دارم که یه دختر هندی پاکستانیه با خلقیات بسیار آرام.. در عین حال باهوش و خیلی هم اهل زحمت کشیدن و مهربان با طبیعت و حیوانات. خیلی کاری با کسی نداره... منظورم همکلاسی های دیگه و استادهاست.  همون اندازه که استاد محترم خوراک هفتگی ش رو جلوش بزاره با آرامش کارهاش رو میکنه. خیلی از روی صورتش و رفتارهاش نمیشه فهمید که الان کارش داره پیش میره و مدلهاش کار میکنه یا احتمالا هیچ پیشرفتی نداشته. ازش هم که بپرسی میگه من خوبم... تحقیق هم .... بد نیست  :) احتمالا بشه حدس زد که اصولا کم حرف هم باشه. 

یه همکار دیگه هم دارم که در کانادا بزرگ شده و آباء و اجداد آسیایی داره. دختر بسیار مهربانیه، بسیار پشتیبان بقیه، اهل حرف زدن و برنامه ریزی و اینکه چه کنیم بهتره یا بدتره... بیا با هم این کنفرانس رو تارگت کنیم یا بریم با هم بشینیم قهوه بنوشیم و ته این مقاله رو در بیاریم. همیشه هم گفتگوهاش رو اینجوری شروع میکنه که .... "داری رو چی کار میکنی امروز؟..." و در ادامه سوالهای مرتبط دیگه

هفته گذشته ما متوجه شدیم که دوست هندی پاکستانی مون از سالهای لیسانسش در سرزمین مادری یک عاشقی داشته که پسر فوق العاده باهوشیه و در حال حاضر هم در برکلی مشغول تحصیله. یک سال هم از ایشون بزرگتره. ایشون تصمیم داشته بره برکلی، که بخت یار نبوده و الان بین شون کمی فاصله مسافتی هست اما عشق همچنان برقراره و لحظه شماری برای دیدن یار. هفته گذشته بالاخره نامزد شدن و الان جناب آقای نامزد در راه دیدار یاد هستن به اینجا

لبخند آروم دختر رو که دیدم روی صورت همیشه بی آرایشش، احساس کردم که خیلی خیلی خوشحاله. داشت می رفت بیرون رو به من کرد و گفت که میره فرودگاه، نامزدش برای دیدنش میاد اینجا. ازش پرسیدم که الان خیلی خوشحالی که بالاخره میبینیش؟ گفت ما هر روز همدیگه رو میبینیم. تقریبا هیچ روزی رو بدون هم نمی گذرونیم. حتی اگه این گذروندن فقط اینترنتی باشه. یعدش هم رفت. گرچه همیشه لبخند داره... اما انگار من چیز دیگری در این صورت دیدم که خیلی به دلم نشست. راستش هیچوقت باورم نمیشد که این دختر به این آرامی هم اساسا بتونه عاشق بشه. در تمام این مدت که در چند قدمی من نشسته، همیشه فکر عشقش رو در دل داشته و در عین حال سخت کار می کرده

بعد از رفتن دوست عاشقمون، اون یکی همکار محترم رو به من کرد و بدون هیچ مقدمه ای گفت... به نظر فلانی خیلی موذیه!!! من گفتم چرا اینجوری حس کردی؟ مگه چیزی شده؟ گفت نه... اما باورت میشه این الان سه ساله که دوست پسر داره و تا حالا حتی به ما نگفته بود. گفتم خب.... ما که بهترین دوستش نیستیم. ما فقط در یک آزمایشگاه با هم کار می کنیم. انتظار داری اون یهویی به ما چی بگه؟ گفت .... راستش باورم نمیشه... گاهی پسرها به چیزهایی علاقه نشون میدن که خیلی شبیه مردها نیست. من نمیفهمم پسرهایی رو که دخترهای "نـــرد" رو  دوست دارن. دخترهایی که سال به سال لوازم آرایش نمیخرن. لباس پوشیدنشون غلطه. اصلا زنانگی ندارن. ... بعدش از من پرسید: تو از این جور پسرها خوشت میاد؟ ... راستش مونده بودم چی جوابش رو بدم. گفتم خب من هم از اینجور آدمها زیاد تو عمرم دیدم. بیشتر مردهای دور و بر من از این جور مردها هستن. که خیلی تو زیر و بم خانمها دقت نمیکنن. بیشتر خصوصیات اخلاقی خانمها براشون مهمه و ...از این حرفها. یهو یا پوزخند گفت ... من اگه پسر بودم با چه خصوصیت اخلاقی این (اشاره کرد به میز اون یکی دوستمون) می تونستم عاشق بشم؟ ... من ساکت موندم و نگاهش کردم. انگار به یه دلیلی که من نمی فهمم از اون دوستمون ناراحت/عصبانی بود. هنوز هم نفهمیدم چرا... اما یه چیزی توی این ماجرا برای من خیلی جالبه

درست به یک خبر "نامزدی همکارمون " ، من و اون یکی همکارم، دو تا واکتش صد در صد متفاوت نشون میدیم. من غرق در اینکه چقدر عشق قویه و این سکوت دوستمون احتمالا نشونه غم دوریش از عشقشه که سعی میکنن هر روز با تلفن و اینترنت پرش کنن و از اون طرف... اون یکی دوستم یه دیدگاه کاملا متفاوت که احساس کرده این آدم موذیه و تا به حال وانمود میکرده که به قول امریکایی ها "این تو بویز نیست" .... خلاصه حسابی تعجب من برانگیخته شده

نه اینکه بگم این دوست کانادایی/آسیایی تبارم آدم حسودیه یا ..... اصلا و به هیچ وجه! واقعا خیلی دختر مهربون و خوبیه. اما واکنشش به این ماجرا اونقدر برام عجیب بود که هنوز هم یه علامت سوال گنده بالای سرم مونده. 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر