۱۳۹۲ آذر ۲, شنبه

توی غالب کشورها یه روشهایی وجود داره که سعی میکنن آدمهای با استعداد در زمینه های خاص رو پیدا کنن و احتمالا به منظور اینکه روشهای آموزشی بهتر/سریعتری رو براشون اجرا کنن و اونا از زمان/استعدادشون استفاده بیشتری ببرن و آینده موفق تری داشته باشن. نمیدونم میشه اسمش رو گذاشت یه جور جدا کردن باهوشترها از بقیه دست کم توی سیستم آموزشی یا نه ...  اما در هر صورت اتفاقی که میفته اینه که این جور بچه ها دیگه خیلی از نظر یادگیری با متوسط جامعه مقایسه نمیشن. معمولا این جور سیستمها توی هر کشوری یه اسم خاصی دارن. مثل توی ایران استعدادهای درخشان یا چیزی شبیه به این و اینجا هم یه چیزی شبیه همینه

من مطالعه ای نکردم توی این زمینه که خوبی یا بدی هایی که این روش میتونه از نظر علمی داشته باشه برای خود اون آدم و البته برای جامعه چیه. اما تقریبا مطمئنم که حتما خوبی های زیادی داره و البته بدی/گرفتاریهایی هم

از قصای روزگار چندین نفر از همین آدمهایی که گیفتد نامیده شدن، با من کار میکنن. یه باری پیش اومد که داشتم با یکی از اینها که خیلی هم جوونه حرف میزدم و از هر دری سخنی بود. که نمیدونم چی شد، تصمیم گرفت از من بپرسه که میتونم بهت اعتماد کنم؟ یه کمی تعجب کردم ... بعدش یه داستانی شروع کرد به گفتن که هنوز با گذشت تقریبا یک سال ازش کلماتش، صداش و حتی طرز نگاه کردنش از خاطرم نرفته

حالا توضیح همه چیزی خیلی شاید راحت نباشه، اما خلاصه ماجرا اینجاست که این دوست من پدر و مادرش هر دو دکترا دارن و استاد دانشگاه/نویسنده در زمینه رشته خودشون هستن. مامانش موسس یه دانشگاهیه تو کشور خودشون که از دولت هم نشان فلان و ... گرفته و پدرش هم تقریبا همینطور. ایشون تنها بچه خانواده ست. و خب در نتیجه داشتن پدر و مادر اینجوری، از زمان کودکستانش همه انگار اصرار داشتن در اینکه ثابت کنن ایشون هم گیفتد کید هست و نقش کشف استعداد ایشون رو برای خودشون ثبت کنن. البته که این دوست من خیلی هم باهوشه اما اینکه مدام یه سری آدم در زندگی ش پیدا شدن که متفاوت بودنش رو به حساب هوش فوق العاده ش گذاشتن به طرز عجیبی اذیتش میکرده. پدر و مادرش هم شاید واقعا باور کرده بودن ماجرا رو چون از قرار همین رویه رو پیش گرفته بودن و این ماجرا حتی این طفلک رو بیشتر اذیت کرده

خلاصه اینکه در 17 سالگی بالاخره خودش متوجه میشه که بخشی از این تفاوتی که بقیه فکر کردن کشفش کردن، برمیگرده به اینکه ایشون هم جنس گراست و جوری که خودش می گفت قسمتی از  کمال گرایی -پرفکشنیست- بودنش هم به همین خصوصیت همجنس گرایی ش  بر میگرده. خلاصه اینکه می گفت نمیدونم چرا از دبستان منو گذاشتن توی مدرسه بچه های استعداد های درخشان. از این عنوان هم خیلی گلایه داشت که یه برچسبی بهم زدن که هیچ کاریش نمیتونستم بکنم. میگفت که دبیرستانش بیشتر از همه استرس بوده چون اون موقع درک کرده که این تفاوتش برمیگرده به خصوصیت جنسی ش و اینکه تعبیر شده به استعداد درخشان بخاطر پدر و مادرش بوده و کسی نمیتونسته باور کنه که بچه ایشون و اوشون نمیتونه یه بچه معمولی رو به بالا باشه نه یه بچه فوق العــــاده. از قرار ماجرای استعداد درخشان توی کشور ایشون خیلی جدی تر از ایران ماست و البته سخت تر برای ورود

چیزهایی رو که میگفت اونقدر سعی میکرده با احتیاط بگه و با احترام تاکید کنه که ممنونه از پدر و مادرش به خاطر همه چیز و حتی از کسایی که تلاش کردن حمایتش کنن و ... و سعی میکرد هیچ جوری از حرفهاش بوی ناراحتی یا تنفر یا ... نیاد که من احساس کردم باید این خصوصیتش رو واقعا یاد بگیرم و چقدر همون موقع حتی احساس کردم چه دل بزرگی داره

امروز اتفاقی یکی دیگه  رو دیدم که اون هم مدرسه استعداد درخشان رفته بود توی یه کشور دیگه. از اون جایی هم که خیلی شوخ طبعه داشت میگفت که اینها همش مزخرفه و کلی اذیت شده در دوران مدرسه طوری که میگفت دلش می سوزه برای خودش که خیلی بچه گی نکرده از بس فشار روش زیاد بوده. این ماجرا من رو یاد اون دوستم انداخت  و در کنارش فکر کردم آیا واقعا ایده اصلی این جدا سازیه درسته؟ نتیجه ش مطالعه شده در دراز مدت و از جنبه های مختلف؟

 من هیچوقت از این مدرسه ها نرفتم. یادم نیست آیا نبوده اون موقعی که من بچه بودم یا اینکه بوده و من خیلی باهوش نبودم. در هر صورت کاشکی مطالعه بشه... به نظرم میاد که خیلی هم زمینه مهمی برای تحقیق علمی خوبیه


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر