۱۳۹۳ دی ۹, سه‌شنبه


تجربه های تلخ هر چقدر هم کوچک که باشه تکرارش برای آدم دردناکه. فرقی نمیکنه چند بار تکرار بشه، انگار که یه چیزی توی طبیعت ذهنت میمونه که درست مثل همون بار اول درد می کشی. داشتم گوش می دادم به درد دل یه دوست نازنین، داستان جدیدی نبود، اما انگار که به روحم خراش کشیده. درد می کشم.... نه برای خودم.... برای اون اما چه فرقی می کنه. کاش که هیچ وقت آدمیزاد مفهوم درد رو نچشیده بود. انگار اصلا همچین چیزی وجود نداشت

امروز صدای نامجو همراهم بود تو ماشین، همینطور ناخودآگاه گذاشتمش تکرار بشه. شاید تمام راه... حدود بیست و پنج دقیقه داشتم همینو گوش میدادم... شــــاید هم گوش نمی دادم


در سکوتی ماتم‌افزا
من کناری و مرغ شیدا

با من دل‌خسته گوید
از چه بنشسته‌ای تو تنها

عشق یاری در دل دارم
می‌دهد هر دم آزارم
شکوه‌ها تا بر دل دارم

می‌گریزم از رسوایی
می‌ستیزم با تنهایی
جام نوشین بر لب دارم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر