۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

این روزها...

روزهای نسبتا گرمیه! البته هوا خیلی بهتر شده اما انگار مشکل من با رطوبت هوا هیچوقت حل نمیشه! البته خیلی دوست دارم که این رطوبت باعث سرسبزی میشه. اما از یه طرف دیگه یه کمی تحملش سخته! در واقع مثل هر چیزی در دنیا وجه مثبت و منفی خودش رو داره. مثبتش باعث نوازش چشم میشه و منفی اش ممکنه یه کمی اذیت کننده باشه.

یه چند روزیه که اخباری که از ایران به گوش میرسه نگران کننده تر شده. در واقع میشه گفت "زیرپوست شهر" خیلی خبرهای بدیه. دیروز داشتم با یکی از دوستام حرف میزدم، گفتم هر خبری که به گوش میرسه فکر میکنیم واااای چقدر بد! دیگه از این بدتر نمیشه ... اما فرداش یا دو روز دیگه اش یه جنبه وحشتناک دیگه از ماجراها رو میشه که آدم میگه مــــگــــــــــه میــــــــــــشـــــــــه؟؟؟! خلاصه بدیش اینه که داریم عادت میکنیم که به روال بد و بدتر شدن اوضاع و این بخش آزار دهنده ماجراست.

امروز یه عکسی دیدم از آقای محمدعلی ابطحی. دلم خیــــــلی سوخت. بنده خدا کمتر از نصف شده. خیلی خیلی لاغر شده. شنیدم اثر قرصهایی مثل "متا آمفیتامین" هستش. خدا به فریاد دیگرانی برسه که اسم و رسمی ندارن و این خدا نشناسها هــــــــــــــــــــر کاری میتونن باهاشون بکنن. نگرانم ... خیلی نگران کشورم و مردم عزیزم هستم. با باز شدن دانشگاهها خبرها با سرعت بیشتری خواهد پیچید و مطمئنا دولت هم چهره خشنترش رو نشون خواهد داد. نگران همه عزیزانی هستم که خانواده هاشون دربه در برای یافتنشون میگردن و اونهایی که به زودی بدون هیچ دلیلی به خیل دربندان بیگناه خواهند پیوست. به قول دعای همیشگی مامان بعد از نمازش که میگه "خـــــداوندا مشکل گشای همه بندگانت باش" ... و من در این فکرم که خدا چطور بندگانش رو تقسیم میکنه؟ آیا این کسانی که اینهمه بگیر و ببند کردن هم خودشون رو بنده خدا میدونن؟ خـــــــدا هم اونها رو بنده خودش میدونه؟!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر