۱۳۹۰ شهریور ۱۹, شنبه

سفــــر

دیشب یکی از دوستان قدیمی اومده بود دیدنمون. یعنی در واقع داستان اینجوریه که تصمیم گرفته با پدر و مادرش که مدتیه از ایران اومدن، کل کشور رو رانندگی کنن و هر جای زیبایی که دوست دارن رو ببینن و لذت ببرن. . خیلی هم از قبل برنامه ریزی نکردن. اگه یه جایی بیشتر خوششون بیاد طولانی تر میمونن و اگه حس کنن که انرژی دارن بازم رانندگی میکنن تا مقصد بعدی. میگفت تو بعضی از شهرها فقط میخوابن. یعنی اونقدر خسته میشن که یه شبانه روز میخوابن، بعدشم میبینن حسش نیست اینجا رو بیشتر بمونن، میرن شهر بعدی و ... یه سه هفته ای میشه در حال این کار هستن و نکته جالبترش اینکه میگفت پدر خیلی انرژی زیادی دارن :) کــلی از حرفش ذوق کردم و برای پدرش از ته دل آرزوی سلامتی و شادی که همیشه همینطور باحال و نازنین باقی بمونن. 
خلاصه غرض از نوشتن این مطلب این بود که بگم این آرزوی بـــــــــــزرگ زندگی منه. که یه کوله پشتی داشته باشم و با مهربان همسر که باحالترین همراه روی زمینه، بریم به دیدن دنیا! برنامه ریزی هم نکنیم. هر وقتی هر جایی که دوست داشتیم بیشتر بمونیم. هر وقت هم که خسته شدیم  یه هفته استراحت و دوباره  ادامه سفر :) به قول پدر که در این مواقع معمولابه کسی که از این آرزوها داره میگن، عقل معاش هم خوب چیزیه :)))))) شایدم البته ایشون درست میگن..... اما اگه یه روزی رفتم این سفر رو، سعی میکنم اینجا بنویسمش

۲ نظر:

  1. به نظر من هم خیلی زیباست. امیدوارم یه روزی نوشته هات درباره اینطور سفر رفتن رو اینجا بخونم (:

    پاسخحذف
  2. به نظر من هم خیلی زیباست. امیدوارم یه روز نوشته هات درباره این نوع سفر رفتن رو بخونم (:

    پاسخحذف