۱۳۹۱ شهریور ۴, شنبه

وقتی مامان پیش ما بود، یه شوی تلویزیونی؛ به نام "بفرمایید شام" رو خیلی دوست داشت دنبالش کنه. تقریبا هر روز وبسایتش  رو چک میکرد و اگه آپلود شده بود حتما تماشا میکرد. گاهی هم من همراهش تماشا میکردم و بعدش باهام حرف میزد بیشتر راجع به غذاهای جدید که اونجا میدید. گاهی با هم طرز تهیه اش رو پیدا میکردیم و غذا رو میپختیم. خوب میشد معمولا... گاهی هم نه.  از مامان شنیدم که یکی از برنامه های بسیار پرطرفدار در ایرانه گرچه در خارج از ایران ساخته میشه. در موردش نقد و حرف و صحبت زیاد میشه، اما از قرار غالب آدمها اون رو میدیدن و معمولا فرداش سرکار، توی سالن ورزش و .... با هم راجع بهش حرف میزدن. 

این نوع شوهای تلویزیونی به نمایش واقعی معروفن. یعنی آدمها خودشون هستن. معمولا بازیگر نیستن. برنامه ریزی قبلی در کار نیست. محدودیت خاصی وجود نداره و سازندگان برنامه ویرایش زیادی نمیکنن. درست مثل زندگی روزمره همه ما... فقط قراره در تلویزیون نمایش عمومی بشه

چند وقت پیش که رفته بودم ایران، شنیدم که یه نسخه ای از این برنامه در داخل ایران تهیه میشه و نامش هست "شام ایرانی" که از آدمهای معروف مثل هنرمندان و ورزشکاران دعوت میشه برای شرکت. نه مردم عادی... من گفتم که بخشی از بفرمایید شام رو دیدم و برام جالبه که این رو هم ببینم. یکی از دوستان در حالیکه ابروهاش رو کاملا بالا برده بود، گفت حتــــــــــــــــما اینو تماشا کن. چون ایــــــــنه که شام ایرانیه... نه اون برنامه ای که واقعا مایه تاسفه. راستش متوجه نشدم چرا اینو گفت. پرسیدم چطور.... گفت ببین خودت متوجه میشی

دو هفته پیش یکی از دوستان لطف کرد و لینک شام ایرانی رو در فیس بوک گذاشت. چهار تا از خانمهای بازیگر ایرانی که من همشون رو دوست دارم شرکت کنندگان این برنامه بودن. سه قسمت داشت که با همسرم تماشا کردیم. راستش قسمت اولش رو که دیدم.... با خودم فکر کردم چرا فکر کردن این برنامه نسخه ایرانیه، بفرمایید شامه؟ این که تفاوتهای خیلی زیادی با اون داره.... اصولا نمایش واقعی (ریلیتی شو) نیست! نه اینکه بخوام بگم شرکت کنندگانش کار غیر معمولی میکنن یا مثلا خودشون نیستن یا .... نـــــــه! منظورم اینه که با تعریف نمایش واقعی نمیخونه. 

چندین روزی توی ذهنم بود که چرا دوستم گفته بود این شام ایرانیه و اون یکی مایه تاسف.... حدسم همونه که فبلا هم راجع بهش نوشتم. جزئیات فنی و تعاریف و ... اصلا مهم نیست. مردم دوست ندارن واقعی ببینن، چون بی ریخته! در جامعه ایرانی از نظر فرهنگی مشکلاتی وجود داره که دوست نداریم کسی به نمـــــــــــایش بکشه اونها رو. اینکه اینطوری راجع به هم حرف میزنن... اینکه اونطور برخورد میکنن... اینکه فلان... اونکه بهمان.

متاسفانه بخش خوبی از تحصیلکردگان ایرانی هم ترجیح میدن نسخه پردازش شده رو بعنوان "ایرانی واقعی" بدونن نه اونی که از بطن جامعه و مردم کوچه و بازار بیرون میاد. شاید هم بعد از سی سال پردازش شدن، باورمون شده که نسخه واقعی اساسا بعد از پردازش تهیه میشه!!! چون واقعیت عریان زشتی هایی داره که میتونیم توی ویرایش برشون داریم و زیباش کنیم و اونوقت تماشا کنیم . به خودمون بگیم به به.... این درسته... این اونیه که ما هستیم.... مهم هم نیست که چشمهامون رو به روی بخشی از واقعیت ببندیم



۱۳۹۱ شهریور ۳, جمعه

ما هیپوکراتیم؟

اون نمیدونه من پسرشم، ولی من که میدونم اون پدرمه.... این بخشی از دیالوگ فیلم جدایی نادر از سیمین هستش که شاید بیش از هر دیالوگ دیگه ای از اون فیلم، یاد آوری میشه. حتی برای تبریک روز پدر امسال این جمله رو زیاد دیدم.... حس میکردم مردم شخصیت اصلی داستان رو که سمبل تفکر سنتی ایرانی هستش، آینه خودشون میدیدن. برای همین شاید حس همراهی بهشون دست داده بود.  شاید حتی در ذهنشون تقدیرش هم میکردن که برای نگهداری از پدر، که یعنی پایبندی به اصول سنتی، حتی حاضره از زندگی با عشقش بگذره.... شاید حتی به قیمت نساختن آینده فرزندش اگر نگیم خراب کردنش

البته این فیلم فقط یه نمونه اس از هزاران واقعیتی که در اطراف تک تک ما میگذره. اساسا بحث بر سر تفکر سنتیه که متاسفانه اثرات بسیار زیادی از مذهب در ایران گرفته. شاید بدتر از سنتی ها در ایران، امروزی ترها هستن که در تلاشن برای توجیه حتی اگر غلط باشه. با واژه ها و متنهای زیبا و اثر گذار.... تلاش دارن به نوعی و از دیدگاهی خاص اون اتفاق رو درست جلوه بدن . به نظر من میاد که اونها دوست دارن که ماجرا رو ایـــــنطور ببینن حتی اگه درســـت هم نباشه، ظاهر ماجرا رو باید به شکلی ساخت که متناقض با اونچه جامعه دوست داره ببینه نباشه. جامعه ای که تفکرش در حال چرته و چون فکر کردن، خراب کردن و دوباره ساختن، کار سختیه، ترجیح میده یه جوری ماله بکشه! چون دیدن این واقعیت رو به شکل عریان نمیپسنده.

ما میدونیم کار اون آقا که در کنار پدرش که آلزایمر داره، میمونه، در حالیکه حاضره همسرش رو ترک کنه، از نظر منطقی درست نیست. دوست نداریم بپذیریم که وظیفه اصلی ایشون بعنوان پدر یه نوجوان و همسر یه خانم جوان چیه... دوســـت داریم سنت نگهداری از پدر و مادر در جامعه ما حرف اول و آخر باقی بمونه، برای همین جامعه باهاش تکرار میکنه مــــــن که میدونم اون پدرمه

آیا این به معنی این نیست که ما در حالیکه با خبریم در درستی یا نادرستی قصه، دوست داریم اونرو طور دیگری ببینیم. طوری که شاید واقعی هم نباشه.... چون حقیقت عریان به نظرمون زیبا نمیاد، ظاهرش رو می سازیم اونطور که دوست داریم.... آیا این کار همون ظاهرسازی نیست؟ 

۱۳۹۱ شهریور ۱, چهارشنبه

Unites states of Tara

چندی پیش یه سریالی میدیدیم که ماجرای یه خانمی بود که با همسرش، دختر و پسرش در کانزاس زندگی میکرد و دچار اختلال روانی چند شخصیتی بود. از قرار وقتی خیلی بچه بوده خانواده ش به دلیل مشکلاتی که داشتن، اون و خواهرش رو میزارن بعنوان بچه های فاستر ( که یعنی خانواده های دیگه ازشون مراقبت میکردن). این خانم در بچه گی آزار و اذیت های مختلفی شده و ذهنش برای حمایت کردن ازش شخصیتهای مختلفی ازش میساخته و در مواقعی که نیاز به حمایت داشته به یکی از اون شخصیتها تبدیل میشده. روان درمانی های زیادی هم کرده بود و .... حالا نمیخوام ماجرای اون سریال رو تعریف کنم

چیزی که برای من جالب بود این بود که این خانم سه تا بدل برای خودش داشت. یکی شون یه خانم خونه دار از اینایی که همیشه تمیز و مرتبن، آرایش کرده  اونم با رژ قرمز کریسمسی-، دست پخت عالی، شوهر داری عالی و خلاصه از اینا... توی این مواقع اسمش میشد الیس

یکی دیگه بود که مثلا مرد میشد. کلاه بیس بال میپوشید و آستین های پیراهنش رو از حلقه پاره کرده بود و لهجه غلیظ جنوبی و مرام داشت برای دفاع از خانمهای دور و برش و .... وقتی اینجوری میشد اسمش بود بـــاک

یه شخصیت دیگه هم داشت که مثلا میشد یه دختر 16ساله که دمب اسبی رو بالای سرش میبست و با بقیه حرفهای بد میزد، تتو خیلی دوست داشت. اینکه استریپتیز کنه و همه مسخراه اند و ...درست مثل دخترهای 16 ساله.  این شخصیته هم اسمش بود تی

داشتم درباره این با همسرم حرف میزدم که چه وقتهایی این خانمه عوض میشه به یکی از شخصیتهاش.... اینکه وقتی نیاز به حمایت داره. اینکه هر کدوم از ماها یه همچین چیزی دورن خودمون داریم. شاید به این شکل اغراق آمیز نباشه. اما وقتی خودمون یا یکی از کسانی که عاشقشون هستیم نیاز به کمک یا حمایت داشته باشه، با چنگ و دندون این کار رو میکنیم

یکی از آشنایان ما یه خانم میانه ساله که خب خیلی خودش و خانواده اش رو قبول داره. بخصوص شوهرش و دخترش رو! جالب اینحاست که حتی کلمه ای رو که ممکنه تعبیر به این بشه که به خانواده اش یه چیزی گفته شده تحمل نمیکنه. وقتی این سریال رو میدیدم یاد ایشون افتادم که توی مواقعی که احساس میکنه خانواده اش نیاز به حمایتش دارن به قول امریکایی ها میشه یه بــِــچ به معنای واقعی :)) همسرم چیز جالبی گفت. اینه غالب بیماری های روانی نسخه اغراق آمیز بسیاری از خصوصیات معمولی آدمهاست.... به نظرم حرفش خیلی درست اومد. 


۱۳۹۱ مرداد ۲۵, چهارشنبه


امروز متنی خوندم که خیلی به دلم نشست. نویسنده خودش به منطقه زلزله زده رفته بود و خیلی با احترام از آدمها آسیب دیده حرف میزد. در عین حال که از تعداد بسیار زیادی از کمکها نوشته بود میگفت که هنوز کمک لازمه. و چیزی کمه مهمه اینه که کمک و حضور هیجان زده مردم کمکی دراز مدتی به آسیب دیدگان نخواهد کرد. بلکه لازمه کمکهاشون برای بازسازی خونه های آسیب دیده، بصورت متمرکز و سازماندهی شده باشه و الا باز هم بعد از چند سال یه بم دیگه تحویل خواهیم گرفت! فکر کردم که خیلی درست میگه.... حتی تصور سرمای آذربایجان ایران که کمتر از دو سه ماه دیگه شروع میشه ، برای ما غیر ممکنه. امیدوارم که تا اون موقع یه کار اساسی صورت بگیره.

یکی از دوستان هم مطلبی برام فرستاد در مورد زلزله ی مرگباری که در ژاپن اتفاق افتاد. اینکه چطور ژاپنی ها با رفتار درست اجتماعی و فرهنگ همکاری بسیار بالایی که دارند، مساله رو بین خودشون حل کردن و تلاش کردن با آرامش باهاش برخورد کنند و درست مدیریتش کنند. 

نمیشه انکار کرد که اون متن و حسی که توی چند تا عکس همراهش بود، روی من و هر آدم دیگه ای که میخونتش، اثر نمیذاره. قطعا قابل احترامه و باید ازشون یاد گرفت. من هم تلاش میکنم با تمرین ذهنی یاد بگیرم بلندی طبع اون آدمها رو برای خودم ایجاد کنم. 

اما الان وقت نصیحت کردن اون آدمها که ضربه دیدن نیست. نمیشه به اونها گفت شیون نکن! چون در فرهنگ ایرانی عزاداری اصولا با شیون همراهه. باید تلاش کنیم عوضش کنیم اما به وقتش

 وقت این نیست که به بچه هایی که ممکنه مدتها در فقری زندگی کردن- که البته ناشی از تاراج منطقه شون توسط بقیه ماهاست- یاد بدیم که به اندازه نیازت بردار و اجازه بده که بقیه هم بتونن از کمکهای موجود استفاده کنن. یادش میدیم اما اینم به وقتش

اما یه چیزی هست که باید ما که وسط اون غوغا نیستیم یاد بگیریم.  اونم اینکه یادبگیریم اگر دلمون سوخته، با ترحم برای هیچ کسی کار نکنیم. هیچ کسی به ترحم کس دیگه ای محتاج نیست! کدومیک از ماها وقتی میخواهیم به اعضای خونواده خودمون کمک کنیم، اول دلمون براش میسوزه، بعدش دستش رو میگیریم؟؟؟ فکر کنیم این اتفاق برای خودمون افتاده و فکر کنیم که از بقیه چه انتظاری داریم.... دنیای ما غیر قابل پیش بینی تر از این حرفهاست... از کجا معلوم که فردا اتفاقی مشابه همین برای ما نیفته؟

۱۳۹۱ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

عجــــــــب ...!

چند روزیه از زلزله گذشته. هر روز تلاش میکنم اخبار رو دنبال کنم. چشمام میگرده دنبال یه انفاق خوب. یه چیزی که به مردم آرامش بده... کمک کنه. یکی یه عکس گذاشته بود از یه نوزادی که در این شرایط سخت و کمبود امکانات به دنیا اومده. اونقدر ناز بود که تا ساعتها صورتش جلوم چشمام بود.

اما این روزها هر کسی یه چیزی میگه. آدم نمیدونه کدومش درسته! به هر کدومشون از یه دیدگاه میشه حق داشت و از زاویه دیگه ای.... یکی میگه چرا اینهمه عکس و خبر ناگوار منتشر میکنید؟ من دوست ندارم ناراحت بشم. دوست دارم ببینیم دوستان و خانواده ام رفتم مرخصی های زیبا و عکسهای خوشحالی شون رو با من سهیم میشن. هر وقت خواستم از این چیزهای ناراحت کننده ببینم میرم سراغ رسانه ها و خبر میگیرم. --- !!!!؟!!!؟؟؟

یکی دیگه میگه نباید کمک کنیم. باید دولت اینکارها رو انجام بده. مگه قبلا در بم و رودبار که اینهمه کمک کردیم چی شد؟ اینا فقط میخوان از مردم پول بگیرن و الا هیچ غلطی نمیکنن. هر چی هم توضیح بدی که الان اوضاع فرق میکنه... این فاجعه اس... در مواقع فاجعه آدم نمیاد تئوری جامعه شناختی بده.... میبینی که نه خیر مرغشون یه پا داره

اون یکی میگه ای بابا همه دارن ژست انسان دوستانه میگیرن. اینا فقط دارن ادا در میارن و الا من خبر دارم که چه و چه

اون یکی میگه بابا چرا اینهمه عکس و آمار غلط منتشر میکنید. کی فلانی این حرف رو زده؟ اون گفت فلان... نگفت بهمان. اینا مهمن. چرا اینهمه ساده این آخه! عجـــــــــبا

اون یکی تر میگه ..... و این قصه ماست که ادامه داره

۱۳۹۱ مرداد ۲۳, دوشنبه

چه کنیم؟!

چه میشه گفت؟ با صلیب سرخ تماس گرفتیم که ایرانیان امریکا چه کاری میتونن انجام بدن برای کمک؟ آیا صلیب سرخ برنامه ای داره؟ مثلا میشه حساب بانکی اختصاص بدید برای زلزله شمال غربی ایران تا ما بتونیم کمکهامون رو از طریق شما به دست مردم در ایران برسونیم. چون با توجه به محدودیتهای تحریم، انتقال وجود مالی باعث دردسر ایرانیان مقیم خارج از ایران میشه. جواب این بود: چون هلال احمر ایران از صلیب سرخ جهانی درخواست کمک نکرده، ما متاسفیم اما کاری نمیتونیم بکنیم. 

گفتم خب شما که کمک بشردوستانه میخواهید بکنید. کاخ سفید هم نامه تسلیت و همراهی برای مردم ایران فرستاده، هیچ راهی وجود داره که بشه کاری کرد؟ پاسخ دادن که راه معمولش در فاجعه هایی که اتفاق میفته همینه که کشور مورد نظر از صلیب سرخ جهانی تقاضای کمک میکنه..... اما شماره تلفن شما در اختیار ما هست. به محض اینکه راه جدیدی پیدا کردیم با شما تماس خواهیم گرفت. تا اون موقع تاسف ما رو بپذیرید.

۱۳۹۱ مرداد ۲۲, یکشنبه

ورزقان کجاست؟

دو روز پیش زلزله ی بزرگی تبریز و شهرهای اطرافش رو لرزوند و تعداد زیادی از هموطنان من کشته شدن. متاسفانه چون در ایران با اینکه سالهاست وضعیت همیشه بحرانیه، اما هنوز مدیریت بحران تعریف نشده است، مشکلات زیادی برای کمک رسوندن به زخمی ها و جمع آوری احساد وجود داره. گرفتاری اینه کلی بیماری  بعد از چند روز به دلیلی نرسیدن آب و غذای سالم و همینطور وسایل بهداشتی ایجاد میشه. بخصوص برای بچه ها که هر بیماری کوچکی میتونه بدن نحیفشون رو آسیب جدی بزنه و حتی باعث مرگشون بشه. هنوز نمیدونم چطور میشه یه راه عملی برای کمک بهشون پیدا کرد. امیدوارم جستجوهامون نتیجه بده... حتی برای یک نفر هم که باشه 

یه چیزی اما توی همه این خبرها منو به فکر فرو برد... اونم یه روستایی به نام ورزقان که تقریبا 30 کیلومتر تا اهر و 130 کیلومتر تا تبریز فاصیه داره. کانساری (معدنی) در نزدیکی این روستا وجود داره که ذخیره احتمالی ش بیش از یک میلیارد تن هستش. در حال حاضر تامین کننده 40 درصد مس ایران. اما شورشوبختانه این روستا بیمارستان نداره!!! چطور ممکنه که اینهمه بهره برداری از این منطقه شده و در آمد زایی داشته برای کشور اما اونقدر بی نوا باقی مونده که بیمارستان که ازابتدایی ترین حقوق مردم هستش در منطقه وجود نداره. 

در تمام طول زمان مدرسه در ایران، روح کتاب تاریخ مون این بود که بیــــگانگــــانی وجود دارن که فقط میان که نفت کشور ما رو ببرن و برای ما هیچ منفعتی قایل نیستن. این بیگانگان آدمهای بدی بودن که در اعماق قلب همه بچه های هم سن من، ازشون نفرت کاشته می شد. چطور ممکنه که اینهمه راه رو بیان، از ذخایر مملکتی که مال ماست، استفاده کنن و برای ما آبادانی نداشته باشن؟؟؟ مگه میشه؟؟؟؟ بله هموطن عزیز میشه. ما همین کار رو برای روستاییان ورزقان کردیم  و در همه این سالها که مس استخراج شده منطقه اونها، صرف هر چیزی شده در مملکت ما غیر اون طفلکی ها، بچه های زیادی در اون منطقه بدلیل نداشتن بهداشت و داروهای اولیه از دست رفتن.... الان همه ما جای اون بیگانگان کتاب تاریخ نشستیم که اصلا تا همین دیروز نمیدونستیم ورزقان کجاست!!! حیـــف


۱۳۹۱ مرداد ۲۰, جمعه


میانِ کتاب‌ها گشتم

میانِ روزنامه‌های پوسیده‌ی پُرغبار،
در خاطراتِ خویش

در حافظه‌یی که دیگر مدد نمی‌کند
خود را جُستم و فردا را.

عجبا! جُستجوگرم من
نه جُستجو شونده.

من این‌جایم و آینده
در مشت‌های من

از شاملوی بزرگ

۱۳۹۱ مرداد ۱۳, جمعه

چند تا اتفاق خیلی خوب در المپیک برای زنان منطقه کشور من اتفاق افتاده که راستش خیلی براشون خوشحالم... اما خوشحالیم با یه حسی همراهه که یه کمی عجیبه

زنان عربستان برای اولین بار در المپیک حضور یافتن. بهشون افتخار میکنم که برای حقوقشون می جنگن. و امید دارم که روزی همه حقوق از دست رفته شون رو به دست بیارن! با همه وجودم آرزو میکنم

عکس دونده زن افغان رو در خبرها دیدم و نوشته ای زیرش: " رقیبان تهمینه صد متر دویدند، ولی تهمینه قرن ها ست که دویده است ، او از لابلای سالها تاریکی دویده است تا زن افغانستان را تا المپیک لندن برساند. او خیلی دویده است و او برنده است. او توانست در المپیک شرکت کند. او در کابل در جایی تمرین می کرد که روزگاری زنان را در آن مکان به گلوله می بستند. تهمینه از جوخه اعدام طالبان تا به لندن دویده است. و او پیروز است." 

این متن به من خیلی اثر کرد. بخصوص حایی که از مکان تمرینش گفت. تهمینه عزیز برات خوشحالم... تو واقعا پیروزی

و برای مریم طوسی نازنین ایران خودمون هم آرزوی موفقیت دارم. همیشه! همه جا! که اون هم می جنگه در کشور مردسالاران. نازنین مریم به داشتن تو افتخار میکنم . به اینکه از زنان سرزمین من هستی که ارزشت از خودته... از وجودت و روح سرشارت. موفق باشی 

۱۳۹۱ مرداد ۱۱, چهارشنبه

یه ایمیلی دریافت کردم با یه چند تا عکس از ابی که توی هواپیما نشسته با خانواده و دوستانش . خلاصه مطلبی نوشته شده که گویا ایشون توی کنسرتی در امارات، ازش خواسته شده که خلیج فارس رو بخونه و از قرار ایشون نخونده و حالا ادعا میشه که امیر امارات بهشون کادو داده و ... از این حرفا

یعنی واقعا موندم حیران و سرگردان! اینکه چقدر درسته یا شایعه است و ... رو کلا صرفنظر میکنم. ماجرا اینه که چرا ملت فکر میکنن که اون خواننده باید اونقدر ... باشه که این کار رو بکنه! چرا باید ازش انتظار داشت که همچین بی ادبی رو مرتکب بشه. این مسائل سیاسیه و بین خیلی از کشورها همیشه بوده و هست. هند و پاکستان/ هند و نپال/ چین و تایوان/ فیلیپین/ اندونزی و خیلی های دیگه

اصلا مشکل اینه که چرا ملت فکر میکنن میشه مسائل بین دوتا کشور رو با خوندن یه شعر اونهم در زمانی که مهمان کشور دیگه ای هستیم، حل و فصل کرد؟ یا مثلا بعد از خوندنش احساس پیروزی کرد؟ یه کمی ماجرا رو از یه زاویه ی دیگه ای ببینیم، فکر کنیم یه خواننده عرب بیاد مثلا شیراز ما و ما کلی هم سرویس امنیتی و غیره در اختیار خودش و هموطنانش بگذاریم، بعدش بیاد به ما به بیلاخ گنده بده!!!! ببخشید ولی واقعا کلمه بهتری برای این حرکت پیدا نمیکنم

یا اینکه هنوز بعد از سالها و سالها پتیشن خلیج فارس به دستمون میرسه و هنوز زیرش نوشته که بجنبید عربها به این رای دادن و تو اگر ایرانی هستی باید بدونی که بـــــاید اینو امضاء کنی و الا.... این یعنی باور دارن که میشه با پتیشن آنلاین، مشکلی اونم در این سطح رو حل کرد

چند روز پیش یکی از ورزشکاران ایرانی توی مسابقه المپیک نشان فروهر به گردن داشته و بازی کرده. ببین که مردم چه کردن با افتخار آمیز خوندن اینکار ایشون. من واقعا درک نمیکنم که چرا این ماجرا میتونه مهم باشه. مثل اینه که یه ورزشکار مثلا فرانسوی نشان "رپ" گردنش باشه و بعدش فرانشوی ها بگن که بهش افتخار میکنن. یا مثلا چینی ها افتخار کنن که ورزشکارشون مثلا "صلیب" مسیحیان رو به گردن داشته! واقعا متوجه منطق پشت ماجرا نمیشم.... اگه البته منطقی باشه